۱۳۸۷ تیر ۱۹, چهارشنبه

حقوق بشر یاحقوق خدا - شبستری ۶

"يا حقوق بشر يا حقوق خدا"، مغالطه است
محمد مجتهد شبستری
سه شنبه ۱۷ مهر ۱۳۸۶

نشست روشنفکران، دانشجويان، روزنامه نگاران واصلاح طلبان درمنزل عبدالله نوري چند زمانی است که به بررسی موضوعات مرتبط با روشنفکری دينی اختصاص دارد. در اين ميان بحث حقوق بشر نيز همواره جايگاه ويژه ای دارد. محمد مجتهد شبستری، آخرين سخنران اين جلسات نيز سخنان خود را به بحث حقوق بشر و تفاسيری که به نام اسلام از آن می شود اختصاص داد.

شبستری با اشاره به اينکه "در جامعه به شکل ها و به وسيله رسانه ها و مقامات مختلف اين فکر تبليغ می شود که يا حقوق بشر و با حقوق خدا " گفت: "گفته می شود اعلاميه 30 ماده ای حقوق بشر ساخته و پرداخته انسان است و ما مسلمانها بايد پيرو حقوقی باشيم که خداوندبرای بشر تعيين می کند. بنابر اين آن حقوقی که بشر برای خود تعيين می کند در نقطه مقابل حقوقی قرار دارد که خداوند براي بشر تعيين می کند. مبنای اين فکر اين است که اصل و اساس صلاحيت برای تعيين حق انسانها در ارتباط و در برابر يکديگر متعلق به خداوند است و فقط او بايد تعيين کند. "

آقای شبستری افزود: "به هرحال فکر اين است که حق و صلاحيت تعيين اينکه انسانها در زندگی اجتماعی ارتباط و روابطشان با يکديگر بايد چه حقوقی داشته باشند انحصارا در صلاحيت خداوند است. چرا ؟ برای اينکه حاکميت از آن خداوند است تعبيری که در اول قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران هم آمده و بعد هم اضافه شده است که خداوند اين حاکميت را به انسانها عطا کرده که آنها اين حاکميت را از طريق اراده و انتخاب آزاد خود اعمال کنند".

محمد شبستری در ادامه سخنان خود به تعارض اين بحث پرداخت و سپس افزود: "من نمی خواهم بگويم اعلاميه حقوق بشر با شريعت در تعارض است يا نه. بحث من اين هم نيست که اگر تعارض وجود دارد راه حل اين تعارضها چيست. با اين زمينه نمی خواهم عرض کنم که رفع اين تعارضها در چارچوب اجتهاد سنتی در فقه امکان پذير است يا نه و موضوع بحث من اين نيست که رفع اين تعارضها با شالوده شکنی در اجتهاد سنتی ممکن است يا نه. بحث من به طور کلي چيز ديگری است می خواهيم تکليف اين دعوی که گفته می شود انسان نمی تواند در زندگی اجتماعی خود برای خود تعيين حق کند و اين حق فقط مخصوص خداوند است را مشخص کنيم. اعلاميه 30 ماده ای حقوق بشر سه اصل عمده را دارد و می خواهد سه هدف را تعيين کند."

اصول مواد اعلاميه حقوق بشر در سه اصل کلی و عمومی است:

۱- آزادی فکرو عقيده و بيان فکر و عقيده؛
۲- مساوات همه انسانهادرحقوق و تکاليف بدون هيج نوع مقيد شدن انسان به جنسيت نژاد و مذهب، بر خلاف آن چه که تصور می شود اعلاميه حقوق بشر اعلاميه حقوق است اعلاميه تکاليف هم است.
3- مشارکت همه انسانها درساختن زندگی اجتماعی.

مطلب دوم اينکه اعلاميه حقوق بشر صرفا نتيجه انديشيدن يک عده فيلسوف سياست و حقوق يا سياستمدار و يک مسئله نظری و انتزاعی نيست. درست است که فلسفه های معينی در محتوای اعلاميه حقوق بشر تاثير گذاشته است اما برآمدن اين حقوق بشر ۳۰ ماده ای برای زندگی انسانی يک ضرورت تاريخی بوده است.

اين ضرورت بيش از همه چيز اين اعلاميه ۳۰ ماده ای را رشد داده و به وجود آورده است.

من از آن ضرورت با استفاده از نوشته محققی تعبير می کنم که می گويد اعلاميه حقوق بشر حق تاريخی آزادی است يعنی تحولات زندگی انسانی به طور عام در پهنه کره زمين يک ضرورت تاريخی است که خود را به انسانها و عقلای بشر به خصوص آن دسته از عقلای بشر که در عالم سياست بوه اند را نشان داده است.

شبستری افزود: "عقلای قرن بيستم پس ازگذراندن جنگ اول، جنگ دوم و تحولاتی که در داخل کشورها اتفاق افتاد به اين نتيجه می رسندکه برای جلوگيری از تضييع حقها و ستم هايی که در داخل و بيرون کشورها انجام می شود بايد يک فکری کرد. اين يک مسئله انتزاعی فلسفی نيست بلكه يک ضرورت تاريخی است که خود را نشان می دهد. درباره اين ضرورت تاريخی يکی از محققان قضيه را به خوبی اين چنين توجيه می کند حقوق بشر به عنوان حق تاريخی آزادی، بيان تجربه های مشخصی از فقدان آزادی است. تجربه فقدان آزادي آزار دهنده است هنگامی که انسان تجربه می کند در رفتارها و تصميم های اساسی ادامه حيات و شکوفايی آن، در معرض تهديد قرار دارد حقوق بشر مطرح می شود به عنوان يک بشر حق خود را مطرح و نياز شديد به اعاده آزادی را اعلام می کند. به تعبير ديگر حقوق بشر را می توان مجموعه ای از نيازهای شديد و ضرورتها دانست. ضرورتهايی که به واقعيتهای مشخصی چون زندگی، ازدواج، خانواده و... مربوط می شود و يا به مناسبات تعيين کننده و عام انسانها بايکديگر در روند زندگی اجتماعی سياسی و خصوصياتی که بدون آنها شکوفا ساختن موجوديت انساني غيرقابل تصور می باشد. ما درهر شرايط تاريخی می توانيم بگوييم که تحقق معلول بدون علت تامه ميسر است يا نه اما اينکه يک عده حقوق بشر را مطرح کنند می شود يک حدوث و ضرورت تاريخی که می تواند در يک شرايط خاصي تحقق پيدا کند. وقتی مدارا و همبستگی در رفتارهای متقابل انسانها کم گردد وضعيتی اضطراری به وجود می آيد که فقط با حقوق بشر برطرف می شود. حقوق بشر به نيازهای شديد به آزادی معطوف است و اين نيازها را می خواهد برآورده کند نه يک عطش فلسفی را. نيازها و اضطرارهايی که منشا آنها نه بی نظمی های افراد بلکه خود نظامهای اجتماعی و سياسی است. نظامهايی که اساس آنها ايده ها و واقعيت های ناحق و ناصوابی است که مشروعيت به خود گرفته است به عبارت ديگرحقوق بشر مجموعه ای اخطار اخلاقی نيست بلكه مطالبه مجموعه ای از حقوق است".

شبستری در ادامه گفت: "اخلاق حقوق بشر اخلاق مهرورزی و يا کمک کردن به انسانهای ديگر نيست. اين اخلاق با عدالت پيوند خورده و درصدد تعريف آن است. به همين جهت تنها تحليل مفهومی دموکراسی در عصر حاضر است که می تواند تفسير اختصاصی از اخلاق حقوق بشری را به دست دهد در درجه اول تنها با دموکراسی است که حقوق بشربه عنوان حقوق آزادی می تواند مضمون و محتوای اختصاصی خود را درعصر حاضر پيدا می کند. مقصود از حقوق بشر اين است که هر انسانی در صحنه مشارکت اجتماعی و سياسی در چارچوب زندگی حقوقی همگانی با هر انسان ديگری آزادی مساوی داشته باشد. مثلت ارزشهای بنيادين، آزادی مساوات، همبستگی ومشارکت که سه اصل دستوری حقوق بشر است نشان می دهد که هر انسانی حق دارد در سايه و پناه اين حقوق زندگی کند. منظور از زندگی در پناه و سايه حق اين است که انسان در برقرار کردن ارتباطات و موقعيت های بنيادين و اصلی که با آنها به حيات خود ادامه می دهد و آن را شکوفا می سازد مورد حمايت قرار گيرد و امنيت داشته باشد".

شبستری افزود: "هدف از تصويب اعلاميه حقوق بشر توافق بر سر مسائل فلسفی يا دينی مربوط به انسان نبوده است؛ چنين توافقی هيچگاه حاصل نخواهد شد. اعلاميه حقوق بشر راه حل يک توافق عملی اجتناب ناپذير برای به رسميت شناختن حرمت و کرامت انسان تحت هر شرايط و بدون هيچ استثنا و تبعيض را نشان می دهد و کاری به اختلاف نظرهای موجود در انسان شناسی دينی و فلسفی قديم و جديدندارد. مسئله اين است که انسانها اعم از سکولار، غير سکولار، بوديسم مسيحی و يهودی با تجربه های تاريخی که از زندگی انسانی دارند بتوانند بدون دعوا، ظلم و با داشتن امکان شکوفايی زندگی و شخصيت انسانی در کنار هم زندگی کنند و بدانند کدامين اصول را با کدامين محتواها بايد بپذيرند تا اين امر به طور نسبی تحقق پيدا کند. در اشکالی که به بحث حقوق بشر در كشور ما وارد می کنند معمولا اين جمله به چشم می خورد که بگو انسان را چگونه تعريف می کنی تا به تو بگويم حقوق او چيست. اگر انسان را از نظر اسلام تعريف کنی يک نوع حقوق پيدا می کند و اگر انسان را ازنظر فلسفه های غربی تعريف کنی يک نوع حقوق پيدا می کند. اين يک مغالطه است مسئله حقوق بشر اصلا اين نيست مسئله اين است که مسلمان و غير مسلمان برای زندگی با هم و اين که با هم دعوا نکنند چه چيزی را در ارتباط با هم به رسميت بشناسند. حال هيچ اشکال ندارد كه آن در زندگی عرفانی دينی مذهبی خود انسان را الهی تعريف کند. يکی ديگر که بوديسم است در زندگی خود انسان را طور ديگری تعريف کند و اله مشخصی را مطرح نمی کند. درتدوين اعلاميه حقوق بشر انسانهای متفکر بساري نقش داشتند که از جمله آنها فردی به نام رنه کاسن است. حقوقدانان بسيار برجسته و مسيحی بسيار معتقدی هم بوده است در همان جلسه هايی که می خواستند اينها را تصويب کنند. يک عده می گفتند. حقوق دينی ما يک چيز ديگری می گويد در پاسخ به آنها اين رنه کاسن جمله جالبی می گويد حقوق بشر درباره ارتباط انسان با انسان معنا دارد و نه در ارتباط انسان با خدا. اصلا حقوق بشر می خواهد رابطه انسانها با يکديگر را تنظيم کند نه اين كه رابطه انسانها با خدا را تنظيم کند. رابطه انسان و خدا را دين، انجيل و تورات و يا قرآن کريم تنظيم می کند. اما رابطه انسانها با يکديگر ملاکها و قواعدی لازم داردکه از تجربه تاريخی بشر گرفته شده است".

محمد شبستری آنگاه با به ذکر مثالی در اين ارتباط پرداخت و گفت: "در زمان قديم زياداتفاق می افتاد که اهالی محل با هم دعوا می کردند. حال يک جماعتی می نشيند و فکر می کنند که ما توافق نامه ای ايجاد کنيم که اينها همه با هم توافق کنند که ديگر دعوا نکنند و يا حداقل امکان دعوا کردن را به حداقل برسانيم آيا اين جز يک توافق عقلانی و عقلايی است ؟ حال ممکن است در اين ميان کسانی که اين توافق را انجام می دهند با الهام گرفتن از انگيزه های مذهبی خودکه اصلاح بين الناس کار خوبی است شرکت کرده باشند اما خود اين قرارداد يک امر عقلايی، اخلاقی و انسان دوستانه است. در مورد اعلاميه موجود حقوق بشر می دانيم که اين بحثها شده است که حرمت انسان و کرامت انسان ولو به صورت کلی در پاره اي از کتابهای آسمانی آمده است. من مسلمان بر اساس اين فکر که انسان کرامت دارد می روم و توافق نامه حقوق بشر را می پذيرم در تئولوژی مسيحيت اين موضوع به شکل ديگری بيان شده است. آنها می گويند که در زمان پاپ قبلی که مصوبات واتيکان 2 تحولاتی در الهيات مسيحيت به وجود آورد. در آن زمان سخت معتقد به فلسفه پرسوناليسم بود به قول عربها الشخصانيه. آن پاپ آمد و اين گونه فکر کرد و گفت هر انسان در برابر خداوند يک شخص است و اگر خداوند هر انسان را به عنوان شخص بشناسد يعنی خدا برای او حريمی هم به عنوان شخص قائل است و اگر مابخواهيم در عصر فعلی آن حريم را فرمول بندی کنيم چيزی جز حقوق بشر بيرون نمی آيد آنها اين موضوع را اين گونه حل کردند هر کس ديگر هم می تواند به گونه ای ديگر اين موضوع را حل کند اما به هر حال اين که جماعتی بنشينند توافق کنند اين توافق عقلانی و عقلايی است. البته در اينکه محتوا و گستره حقوق بشر تحت تاثير پاره ای از فلسفه های اروپايی قرارگرفت دراين شکی نيست. اينکه من عرض می کنم حقوق بشر بحث انتزاعی فلسفی نبود به اين معنا نيست که هيچ نوع رنگ فلسفی در اين محتوا نبود. توافق بر اينها يک ضرورت است اما محتواهای فلسفی هم خود را در اين کم و بيش نشان می دهد به طور مثال شما وقتی حقوق بشر را مطالعه می کنيد می بينيد بحث های گوناگونی چپ ها، مارکسيست ها، ديندارها وغير ديندارها کردند ولی نهايتا اين يک واقعيت است که اين مفهوم از حقوق بشر که در اعلاميه حقوق بشر آمده است حاصل نظريه ای است که گروهی ازفيلسوفان اروپايی در قرن هيجدهم تدوين کردند كه در تمام طول مباحثات درباره اين اعلاميه حهانی بارها از آنها نام برده شده است. آن فکر فلسفی که خود را در اينهانشان می دهد از حقوق قديم بگيريد تا ان چيزهايی که فلاسفه سياسی در طول قرن هيجدهم و نوزدهم گفته اند اما صحبت بر سر اين است که در آنجا تشخيص داده شد که اگر اين فکر استفاده شود آن نياز تاريخی برطرف می شود اگر کسی در اينجا اشکال داشته باشد بايد بتواند با دليل نشان دهد که برای برطرف کردن اين نياز تاريخی اين فکر کافی نيست. يک عده از مسلمان و غير مسلمان می توانند بنشينند و بگويند برای کم کردن دعواها جنگها ستم ها، قلدري های دولتها جلوگيری از فساد دولتها اين تفکر کافی نيست و يک تفکر ديگر بايد جای آن گذاشت اما آن تفکر بايدنشان دهد که اين نياز را بهتر تامين می کند".

"حال اگر اين چيزی است که انسانها بين خودشان توافق می کنند به معنای اين است که شما می خواهيد بدانيد چه حقی بر من داريد و من بدانم چه حقی بر شما دارم. ما می خواهيم روابط خود را در اين جا تنظيم کنيم نمي خواهيم که روابط خودمان را با خدا تنظيم کنيم. به تعبير من اين يک امر عمودی نيست و يک امر افقی است انسانهايی که در سطح هم هستند می خواهند روابطشان را با يکديگر تنظيم کنندپس ماهيت حقوق بشری که مطرح شده اين است. حال به يک موضوع اساسی و حساس می رسيم به اين جا که می رسيم همانگونه که در اول سخن عرض کردم يک نکته اساسی وجود دارد عده ای به ما می گويند اساسا حق و ماهيت تعيين اين که روابط انسانها بايکديگر چگونه باشدمخصوص خداوند است انسانها نمی توانند تعيين کنند که روابطشان با يکديگر چگونه باشد اين يک امر توافقی، عقلايی وعقلانی نيست. اين يک سنگ بزرگی است که جلو می اندازند و بايد ديد که اين سنگ بزرگ را چگونه می توان ازسر راه برداشت".

شبستری سخنان خود را چنين پی گرفت: "قبل از آن که به اين بحث بپردازم عرض می کنم که مطالب قبلی هيچ منافاتی با اين ندارد که انسانها بعد از اين که با هم به توافق رسيدند زندگی اجتماعی سياسی خود را بر مبنای حقوق بشر تنظيم کنند يعنی به توافق رسيدند که مثلا قانون اساسی شان را بر مينای حقوق بشر تنظيم کنند، دولت داشتند مجلس داشتند انتخابات داشتندان چه را که در شريعت و در فتوای فقها است و تشخيص می دهند که اگر عمل شود براي جامعه بهتر است آن را بياورند و بعد هم در تصويب اين قانون در مجلس يک عده از نمايندگان استدلال کنند که با دلايلی که عرض می کنيم اين قانون به نفع مملکت است بعد آن قانون را از تصويب بگذرانند و بعد هم به آن عمل کنند توافقی بودن حقوق بشر به معنای اين که جامعه را ما از افکار خدا يا ارزشهای دينی پاک کنيم نيست. گاهی اين سوءتفاهم پيش می آيد که گويی وقتی گفته می شود حقوق بشر يک مسئله انسانی است و بايد با معيارهای انسانی آن را سنجيد معنای آن اين نيست که جامعه را از ارزشهای دينی خالی کنيم يعنی يک جامعه سکولار داشته باشيم چون حساب جامعه سکولار با دولت سکولار تفاوت دارد. حال اين نقيصه را چگونه می توان حل كرد در بيان عالمان دينی اين شکل بيانی پيدا کرده است. حال اين شکل بيان را عرض می کنم و عرض هم می کنم که نواقص آن در کجا است اين جمله ای که در قانون اساسی ما آمده است که حاکميت از آن خداوند است تا جايی که بنده اطلاع دارم اولين بار اين عبارت را مرحوم ابوالعلامولودی مطرح کردند. او حاکميت از آن خداوند است را به معنای حکومت از آن خداوند است گرفته است. مرحوم مولودی نوشته مرحوم مولودی شايد براي عده ای از دوستان شناخته شده باشد. کتابی درباره برنامه انقلاب اسلامی دارد و يکی از تئوريسينهای قوی شبه قاره هند است و شنيدم بعد از انقلاب اسلامی هم به ايران آمده بود و گفته بود انقلاب اسلامی همين است. مرحوم مولودی در مقاله خود درکتاب تاريخ فلسفه در اسلام می گويد: پروردگار انسان همان پروردگار عالم است و انسان بايد اين مقام را برای خدا دريابد و بپذيرد. اما جمله بعد اين است حق حکومت مختص خدا است زيرا او آفريدگار جهان است حق فرمان دادن و حکومت کردن از آن خداست زيرا او فرمانروای عالم است. اين تعبير را بعضی جاها آورده اند که حاکميت از آن خداوند است در اين جا صريحا آمده است که حق حکومت کردن از آن خداوند است. ظاهر در آثار مرحوم سيد قطب هم ما به همين تعبيرات بر می خوريم. در ميان خودمان استاد بسيار بزرگوار تفسير قرآن بنده مرحوم علامه طباطبايی که از تفسير ايشان خيلی استفاده کردم و تفسير ايشان هم کلام بود هم تفسير بود هم فلسفه بود هم عرفان بود. ايشان هم در جايی به اين مسئله پرداخته اند. در جايی که ايشان به اين مسئله پرداختند مطلبی می گويند که معناي آن اين است که اسلام نمی تواند آزادی عقيده را تشريع کرده باشد. مطلب ايشان اين است که توحيد اساس تمام احکام اسلامی است چگونه ممکن است اسلام که شالوده اش بر توجيد و نفي شرک است مردم را در مخالفت با اصل توحيد آزاد بگذارد يعنی اجازه دهد که کسی علنا با توحيد مخالفت کند. بعد ايشان می گويند اين يک تناقض صريح است و عينا مانند اين است که در دنيای امروز در مخالفت با قوانين و مقرراتی که وضع شده به مردم آزادی داده شود".

اينجا است که استاد بزرگ از يک نکته غفلت کرده اندتوضيحی که بنده دارم اين است که خدا مانند همه قانونگذاران قانون وضع می کند همآنطور که قانون گذار قانونی را وضع کند و بگويد مردم در عمل کردن و يا نکردن به قانون آزادند به تناقض می رسدخداوند هم ممکن نيست چنين کاری کند. پس نتيحه اينکه خداوند نمی تواند آزادی بدهد و آزادی نداده است تا اينجا مسئله اين است که تفاوت دارد با تعبير آقای مولودی يا سيد قطب. تا اينجا علامه طباطبايی می گويند که نمی تواند آزادی را بپذيرد و اين آزادی را بدهد اما نمی گويند که حق حکومت کردن مال خداوند است چون اين دو با هم متفاوت است. شاگردان ايشان از بيانات ايشان اين نتيجه را می گيرند که حق حکومت کردن هم با خدا است. آن تعبيری که در مقاله زعامت آورده اند اولين بار مسئله ولايت را ايشان آورده اند. به آيه و لکم فی رسول الله اسوه حسنه تمسک کرده اند و در مقاله اين سئوال را مطرح می کنند که اصول حکومتی مسلمانان بايد چگونه باشدو بعد می گويند حکومت رسول الله حکومتی بوده که ايشان بر ديگران اعمال ولايت می کرده است. البته ايشان توضيح نمی دهند که اعمال ولايت چه کسی وچگونه. شاگردان ايشان همان تعبيرهای شبيه مولودی را مطرح کردند و گفتند حق حکومت کردن از آن خداوند است. اگر گفته شود خدا امر می کند می فهميم يعنی چه اگر گفته شود خدا نهی می کند اين را هم می فهميم. به لحاظ نظری ممکن است خداوند در چيزهايی که به زندگی سياسی اجتماعی مربوط می شود اوامر و نواهی داشته باشد اما آيا ما می توانيم تصور داشته باشيم که خدا حکومت می کند تا حق حکومت کردن را به او بدهيم. خدا می تواند حکومت كند تا ما حق حکومت کردن را از آن او بدانيم يا حکومت کردن فقط از بشر ساخته است؟ ذهتان نرود پيش آيه ای که ان الحکم الا لله آنجا حکم به معنای حکومت نيست آنجا حکم به معنای داوری است.

شبستری سپس پرسيد: "ما چگونه می توانيم تصور کنيم که خدا حکومت می کندحکومت کردن غير ازاين است که يک عده ای قدرت سياسی را دردست داشته باشند و حکومت کنند. خدا که حکومت نمی کند خدا که در ميان که حضور ندارد که حکومت کند که اگر بگوئيم که خدا حکومت می کند به اين معنا که آسمانها و زمين را می گرداند و رب العامين است بسيار خوب. اما خدا چگونه حکومت می کند حداکثر اين است که خدا برای حکومت کردن انسانها ارزشهايی را معين کند اما خدا که درميان انسانها حضور ندارد اصلا شما وقتی مفهوم حکومت کردن را تفسير می کنيدحکومت چيست خواهيد ديدکه حکومت دقيقا عبارت است از يک پديده انساني و بشری که درطول تاريخ به شکل های مختلف در ميان انسانها بروز و ظهور پيدا می کند حکومت کردن هم کار انسان است اگر شما جايی را فرض کنيد که يک کسی امر می کند و نهی می کند اما نمی تواند ضامن اجرايی برای اعمال امر و نهی ها داشته باشد يعنی قدرت سياسی را در دست ندارد نمی توانيد بگويدکه اين حکومت می کند. پس اين تعبيرکه حق حاکميت و با حق حکومت از آن خداوند است نهايتا اگر مسامحه کنيم از اينجا سر در می آورد که يک عده از عالمان دين به کتاب و سنت مراجعه می کنند و از کتاب و سنت احکامی را استخراج می کنند و می گويند اين احکام خدا است و آنها حکومت خدا است. در هر حال ما با حکومت انسان طرف خواهيم بود و خدا هيچ وقت نمی تواند حکومت کند. خوب اگر قرار است که ما با حکومت انسان طرف باشيم چرا می گوئيم حق حکومت کردن از آن خدا است بايد بگوئيم حق حکومت کردن از انسانهايی است که فرمانهای خدا را براي انسان تفسير می کنند. حالا يک عده بگويند که ما تفسير می کنيم اوامر را برای شما اما چرا ديگران نمی تواننند به گونه ای ديگر اوامر خدا را تفسير کنند ممکن است عده ای ديگربه گونه ای ديگر تفسير کنند. اگر قرائتها متعدد شد که هست و از اول هم متعدد بوده است البته يک حق خدا مطرح می شود اين است که من مسلمان اگر احساس کنم که خدا در يک جايی دستوری دارد بايد آن تبعيت کنم اين حق خدا اما می دانيد تا آنجا که من اين اطمينان را پيدا کنم با وجود راههای محتلف چقدر راه است. حق خدا عمودی و بين خدا و فرد مطرح می شود و با جامعه نسبت پيدا نمی کند. نمی توان گفت خدا برجامعه حق دارد خدا بر انسانها حق دارد. ممکن است اين امر و نهی راجع به مسائل اجتماعی باشد با راجع به مسائل سياسی تبعيت می كند و می گويد من اين طور راجع به امر و نهی خدا می فهمم و دومی می گويد من اين طور می فههم که با شما تفاوت دارد سومی هم می گويد که طور ديگری می فهمم چهارمی هم می گويد من اصلا به دين شما عقيده ندارم در اين جا جز مراجعه به حقوق بشر که يک امر توافقی است هيچ راه ديگری وجود ندارد."

هیچ نظری موجود نیست: