۱۳۸۷ تیر ۱۶, یکشنبه

بعثت پیامبر اکرم (ص) - سروش ۷

تاریخ نصب روی وبلاگ
Aug.11. 2007
مقدمه ای بر فهم مثنوی
خلاصه ای از بیانات جناب دکترعبدالکریم سروش
(۷)
بسم الله الرحمن الرحیم

امروز 27 رجب و مصادف با مبعث حضرت رسول اکرم (ص) بود. و ما قصد نداریم که داستان تاریخی بعثت پیامبر را خدمت دوستان در اینجا عرض کنیم. کم و بیش همه، این داستان را شنیده ایم و میدانیم که در غار حرا آن شب چه احوالاتی برای ایشان رخ داد. بلکه سعی میکنیم بطور اختصار از بیان مولوی استفاده کنیم و در معنای بعثت و نبوت پیامبران مطالبی در دنباله ی بحث جلسات گذشته عرض کنیم.

پیامبران مبعوث به چه شدند ؟ یعنی مکلف میشدند که چه پیامی را به مردمان برسانند ؟  کار پیامبران اساسا جدایی افکندن میان مردمان بود ! البته نه بمعنای تفرقه ی سیاسی یا ایجاد نزاع و اختلاف بیهوده کردن، خیر.  کار انبیا تقریباً چیزی بود مثال کار صرافان، یعنی نشان دادن ذات و گوهر اصلی مردم را به خودشان. در واقع یک محک امتحان بودند برای آزمایش عموم آدمیان.  محک چه میکند ؟ محک کارش این است که تعیین میکند کدام اصلی و کدام تقلبی است. به تعبیر مولانا بهمین دلیل است که پیامبران مثل آفتاب بودند، فضا را برای مردم روشن کردند، چون در تاریکی همه یکسان می نمایند.
پیش از ایشان جمله یکسان می نمود
کافــر و مـؤمـــن، مسلمــان و یهـــود
تـــا بـــــر آمــــد آفتـــــــــاب انبیـــــــا
گفـت ای غـش دور شـو صـافی بیـــا

وقتی آفتاب آمد و روشن شد، زشت و زیبا از هم جدا میشوند. نه اینکه تا قبل از این زشت و زیبایی نبود، بود، اما پیدا نبودند، با هم مخلوط و حکم آنها از یکدیگر قابل تمیز نبود. و وقتیکه محک آید بمیان، آدمی میفهمد کدام زشت است و کدام زیباست. کار انبیا در حقیقت ناهمواری افکندن در خرمن تعادل گورستانی تاریخ بشریت بود.  نشان میداد آنجا که بنظر مساوی میرسند، نامساوی و آنجا که نامساوی بنظر میرسند، مساوی هستند. اصلاً کار خورشید همین است، کار قیامت همین است. پیغمبر (ص) میگفت من و قیامت یکی هستیم، از یک جنسیم.  کار من، کار محشر است، کار قیامت است.
زو قیــامت را همـی پـرسیــــده اند
کــز قیــــامت تـا قیــــامت راه چنـد
بـا زبــان حــــال میگفتـــی بســی
کی ز محشر حشر را پُرسد کسی

مولوی معتقد است که پیامبران مرتبه نازله ی قیامتند، محشر این دنیا هستند، آینه اند و آدمیان را بخودشان نشان میدهند. آمده اند تا پاکان و ناپاکان را بخودشان قبل از رفتن به نشئه ی دیگر نشان بدهند. محکی هستند که در حضورشان و به واسطه ی آنها میتوان زشت و زیبا و حق و باطل را از هم تمیز داد.  قیامت روزیست که همه چیز عرضه میشود، چیزی از کسی پنهان نخواهد ماند. این تعبیر قرآنی است. این جهان، جهان پنهانیهاست، و ما همه از یکدیگر غایبیم، گرچه در کنار هم نشسته ایم. هیچکدام ما به عالم درونی دیگری راه ندارد، حتی از خودمان هم پنهانیم. به تعبیر قرآن آدمیان چشمشان که بر آفتاب می افتد آشکار و شفاف میشوند، قدرت پنهان کردن خویشتن را نه از خود و نه از دیگران دارند. هیچگاه از خدا پنهان نبوده اند، اما از چشم خلق پنهان بوده اند.  قیامت روزیست که همه عرضه میشوند، پرده از روی همه نهانی ها برخواهد افتاد :
تــا بــــر آمـــــد آفتــــاب انبیــــــا
گفت ای غش دور شو صافی بیا

به این ترتیب اختلافی، تمایزی، تفاوتی و تفرقه ای در این عالم برای همیشه افکندند. و برای همیشه معیاری و محکی بدست آدمیان داده شد.  مولانا میگوید وقتیکه جبرائیل بر پیامبر (ص) در آن شب برای اولین بار نازل شد، ظاهراً جبرائیل بر پیامبر قاهر شد. گویا اولین باری بود که پیامبر چنین تجربه ای روحانی میکرد و ملکی را میدید. و احوال تازه ای بر او حاصل شده بود. آفاق آسمان از فرشته ای چنان بزرگ (چنانکه در داستانها آمده) پر شده بود. و پیغمبر نگاهش خیره مانده بود و از هیبت او مدهوش شد. ولی اینجا مولانا بلافاصله سخن را عوض میکند میگوید این ظاهر و بدن پیامبر بود که مدهوش جبرائیل میشود. بلکه اگر پیامبر باطنش را نشان میداد جبرائیل مدهوش او میگردید.
احمــد ار بگشـــاید آن پـرُ جلیــل
تـا ابـد مدهــوش مـاند جبـرائیــل
حیرت اندر حیرت آمد زین قصص
بیهُشـی خــاصگــان انـدر اخـص

مولوی در جای دیگر از شفاعت پیامبر (ص) سخن میگوید که او شفیع این جهان و آن جهان است، و شفاعت را بدرستی معنا میکند. یعنی کاری برایمان بکند که ما به تنهایی قادر نباشیم به انجامش. شفع در لغت یعنی جفت، یعنی دوتا. و شفاعت یعنی کاری را که کسی فرداً نمیتواند انجام بدهد، ولی وقتی با کس دیگری همراه شد قابل انجام است. وقتی میگوئیم که در این کار مثلاً فلانی شفیع من است، یعنی او هم میآید به مدد من، به کمک من، آنوقت کار را با هم انجام میدهیم. شفاعت پیامبر یعنی او به مدد ما میآید تا راه سعادت و راه سلوک معنوی را که ما بتنهایی نمی توانستیم و نمی توانیم پیدا کنیم و بپیمائیم، پیدا کرده و بپیمائیم.
این جهان گـوید که تو رهشان نمـا
آن جهان گـوید که تو مهشـان نمـا
ختـم هــایی کـه انبیـــا بگذاشتنـد
آن بـه دیـن احمــــــدی برداشتنـد
قفــل های نـاگشـوده مـانده بـود
از دم انــا فتحنـــــــا بـر گشــــود

انا فتحنا همان آغاز سوره مبارکه فتح است که شأن نزولش در ارتباط با صلح حدیبیه از فتوحات پیامبر است و مولوی آنرا تفسیر عرفانی میکند. میگوید که در پیام هرکدام از پیامبران پیشین یک رشته نکته هایی آمده بود و یک نکته هایی هم سربسته و ناگفته باقی مانده بودند. یک ختم هایی، یک قفل هایی ناگشوده وجود داشت که در دین پیامبر اسلام همه ی آن قفلها باز شد، همه ی آن نکته های ناگفته گفته شد. دیگر هیچ حرف ناگفته ای باقی نماند. در واقع مولوی در اینجا تفسیر معنی خاتمیت را میکند. خاتمیت چند معنا دارد. یکی اینکه ایشان آخرین پیامبر بود و معانی دیگری که کرده اند. اما یک معنی که عارفان ما ذکر کرده اند این است که خاتم کسی است که همه ی مراتب را پشت سر گذاشته باشد، یعنی رو دست همه زده باشد.
چون که بـر صنعت برد استـاد دست
نه تو گویی ختم صنعت بر وی است

پیامبر (ص) که خاتم انبیا بود و خاتم نبوت بود، نه اینکه از نظر زمانی و تاریخی از آخرین پیامبران بود، بلکه ختم این کار بود. یعنی بالاترین مرتبه را پا نهاده بود، از آن بالاتر تصـور نمیرفت و نخواهد رفت. یعنی تمام شد، و این نردبان، و این پله را تا آخرش پیمود. پس خاتم کسی است که همه ی مراتب را پیموده باشد.
قفــل هـای نـاگشـوده مـانـده بـود
از دم انــا فتحنــــــــا بـر گشـــــود


انا فتحنا یعنی همین که خداوند فرمود به پیامبر "ما همه ی درها را به روی تو گشودیم و فتوح را نصیب تو کردیم"، معنایش این بود که همه ی آن قفلها باز شدند.
ختـم هــایی که انبیـــا بگذاشتنـد
آن بـه دیـن احمـــــدی برداشتنـد

حالا شاید این سؤال پیش بیاد که پس آنها کجاست ؟  البته باید گفت که ای خواجه درد نیست، وگرنه طبیب هست. بالاخره محارم باید آنها را بخوانند و بدانند،
ناطق کامل چو خوانباشی بود
بر سر خوانش ز هر آشی بود

بالآخره این سفره دار، این میزبان، این خوانباشی همه اینها را در اختیار میهمانان خودش قرار داده، تا ذائقه هر میهمان کدام را بطلبد. و حالا شاید شرط پیدا کردن یک ذائقه خوب هم از رسیدن به این بینش که "همه ی این عالم ساخته و پرداخته خداوند است و تحت مدیریت اوست" حاصل شود انشاالله.

والسلام علیکم و رحمته الله و برکاته

هیچ نظری موجود نیست: