انتظار ما از پیامبران !
به مناسبت رحلت پیامبر اسلام
جمه ۸ اسفند ۱۳۸۷ - 27 Feb 2009
جمه ۸ اسفند ۱۳۸۷ - 27 Feb 2009
بسم ا... الرحمن الرحیم
موضوع سخن
بنده در خدمت شما که به مناسبت سالگرد رحلت پیامبر گرامی اسلام انجام میگیرد، اگر
عنوانی بخواهیم برای او تعیین کنیم چنین عنوانی را مناسب می یابم : انتظار ما
از پیامبران ! اما من تحت این عنوان
در حقیقت می خواهم به دو سوال، پرسش یا نقدی که در ماههای اخیر زیاد به گوش می
خورد یا خوانده می شود، در ارتباط با کوششهایی که در این 20 سال اخیر تحت
عنوان نواندیشی دینی و یا روشنفکری دینی انجام شده، پاسخی گفته باشم.
چون فکر می کنم بیشتر شما شنوندگان گرامی
در جریان مسائلی که به عنوان نواندیشی دینی در دو دهه اخیر انجام
شده، قرار دارید و چیزی در این زمینه خوانده اید یا شنیده
اید و یا به نوعی این قبیل بحث ها را دنبال می کنید. در این ۲۰ سال اخیر بحث هایی در باره
طرز تفکر و طرز عمل دینداری و مسلمانی در کشور ما صورت گرفته که عده ای آن را به
روشنفکری دینی تعبیر کرده اند و عده ای هم به نو اندیشی دینی. بحث فعلی ما در این مورد نیست که کدام یک از
این تعبیرات را انتخاب کنیم. من خودم تعبیر
نو اندیشی دینی را برای این قبیل بحث ها و طرز فکرها مناسبت تر می دانم و پاره ای
از دوستان اصرار دارند روی تعبیر روشنفکری دینی. فکر می کنم تعداد قابل توجهی از
شما آگاه با شید از نقدی که به این تعبیر یا درباره این تعبیر صورت گرفته که نه روشنفکری
دینی تعبیری که انسجام منطقی داشته باشد، نیست، و پاسخ هایی هم به این مطلب
داده شده که من الآن نمی خواهم وارد آن بحث بشوم ولی در هرحال جای انکار نیست که
اقلا در ۲۰ سال اخیر مطالب و مباحثی جدیدی مطرح شده در ارتباط با دینداری و مسلمانی
که سابقه بدین شکل نداشته است. چون این
شکل جدیدِ مطرح شدن ارتباط پیدا کرده است با دو باب فهم در فلسفه جدید که
یکی معرفت شناسی است و دیگری هرمنوتیک و هر دوی این ها ارتباط وثیق
دارند با مسئله فهم متون دینی و فهم پیام بنیانگذاران دینی در طول تاریخ. خُب، این بحث ها شاید ۲۰ سال و یا بیشتر از ۲۰
سالِ در کشور ما هست به شکل های مختلف و از جوانب گوناگون پرسش هایی مطرح شده در
ارتباط با این بحث ها و مطرح کنندگان این سخنان و این طرز فکر ها هم پاسخ
هایی به آنها داده اند، که این هم چیز تازه ای نیست. اما آنچه که نسبتا تازگی دارد و من در آن ارتباط
می خواهم سخن بگویم این است که از آن هنگام که مطرح کنندگان نو اندیشی
دینی یا روشنفکری دینی تکیه زیادی روی مسئله حقوق بشر در کشور کردند، که
یکی از نخستین بحث ها در این مورد به صورت مفصل از طرف این جانب
صورت گرفته در کتاب " نقدی بر قرائت رسمی از دین " و شاید شما بیشتر
با این کتاب آشنا باشید، که حدود ۱۰ سال پیش تقریبا منتشر شده، از آن موقعی که تکیه
زیادی روی مسئله حقوق بشر انجام شده و گفته شده که مسلمانان در عین حفظ مسلمانی و
دینداری مسلمانانه می توانند سازمان سیاسی و سازمان نهاد های اجتماعی خود را
تا آنجا که به مسئله حقوق و قوانین ارتباط پیدا می کند بر اساس اعلامیه حقوق بشر
30 ماده ای مصوب ۱۹۸۴ سازمان ملل بنیان گذاری کنند، یا با آن منطبق سازند که در آن
حرمت ویژه ای برای انسان از آن نظر که انسانست قائل شده اند و آزادی های بیان، تفکر،
اعتقاد، دین، اجتماعات و مطبو عات، فعالیت های سیاسی و امثال اینها تضمین شده، می
توانند چنین کاری بکنند و در عین حال مسلمان باشند و دیندار باشند و قطعا چنین
کاری با بسیاری از فتواهای مشهور فقهی حتی با پاره ای از آیات موجود در قرآن کریم
چون سازگار است موجب تغییر آن فتواها و موجب یک فهم جدید از آن آیات قرآنی خواهد
شد این مسائل را گفتنه اند، سه دسته نقد هایی کرده اند از این طرز تفکر با بیانهای
مختلف. و من می خواهم تا آنجا که امشب
فرصت هست به مناسبت اینکه در واقع این مطالب به دینداری و مسلمانی باز می گردد و
دینداری و مسلمانی راهیست که پیامبر اسلام، دینداری مسلمانانه در واقع، راهیست که
پیامبر اسلام آن را بنیانگذاری کرده است، متناسب با امشب هم هست، لذا می خواهم
پاسخی بگویم به این سه گونه نقد.
البته ناچار
هستم به اختصار مطالب را بیان کنم و مطمئنم این بحث در آینده بیشتر بالا خواهد
گرفت چون این بحث ابعاد سیاسی و وسیعی دارد. مسئله مطرح شدن حقوق بشر، در کشور ما مدعیان و
مخالفان زیادی دارد و موافقان زیادی. بنابراین در آینده یکی از موضوعاتی که به جد، شما
اهل فکر و اهل مطالعه و جوانان عزیز باید به آن بپردازید و تکلیف این مسئله را
برای خودتان روشن کنید، این مسئله است که "می شود مسلمان بود و با حقوق بشر زیست یا نه !"
و مغالطه ای که تحت این عنوان زیاد مطرح
می شود "یا حقوق بشر، یا حقوق خدا ! آدم با حقوقی که خدا معین کرده زندگی می کند، یا
با حقوقی که مربوط به بشر است زندگی می کند!" این یک مغالطه است. البته من پاسخ این را در نوشته های مختلف داده
ام و در آدرسهای اینترنتی که مطالب بنده درآنجا منتشر می شود این پاسخها منتشر
شده، گاهی هم در بعضی مطبوعات با محدودیت هایی که مطبوعات دارند
که همه چیز را نمی توانند منتشر کنند!، من می خواهم از فرصت استفاده کنم و
مطالبی را در اینجا عرض بکنم :
سه دسته
ای که عرض کردم اعتراضاتی دارند و نقد می کنند :
یک دسته سخنشان این است،
یا دو گروه از معترضان مطلبشان این است که : این چه دینی و این چه دینداری است که
شما مطرح می کنید و می گویید که می شود پاره ای از آیات را به گونه ای دیگر فهمید
و پاره ای از فتاوای فقهی مشهور را که ناسازگار با مواد حقوق بشر است کنار گذاشت ؟
این چه جور دینی است ؟ دین باید یک امر ثابت باشد ! دین که
نباید تغییر پیدا بکند ! دینداری که نباید
تغییر پیدا بکند ! به قول یکی از آقایان که نوشته بود "دینی که تغییری
پیدا بکند به چه دردی می خورد ؟! این
سخن را دو گروه می گویند، یک گروه محافظه کاران هستند که نمی
خواهند کمترین تغییر در طرز تفکر سنتی دینی خودشان ایجاد
بکنند، این اعتراض یکبار از طرف آنها مطرح می شود می گویند "دین یک
امر ثابتی است، دین که تغییر پیدا نمی کند، دینداری مسلمانان که تغییر نباید پیدا
بکند"، یعنی دینداری مسلمانها امروز
همان باید باشد که در عصر پیامبر بود و فکر می کنند که در طول تاریخ
در دینداری مسلمانان هیچ تغییری پیدا نشده و دین اسلام همیشه در میان مسلمانان، چه
در طرز تفکر های اعتقادی و چه در طرز عمل یک چیز بیشتر نبوده، و تصور می کنند
که طرز تفکر امروز مسلمانان در مسائل اعتقادی همان است که ۵۰۰ سال پیش بوده، و
همان است که ۱۰۰۰ سال پیش بوده و همان است که در عصر رسول خدا بوده ! عیناً همان
است. چرا ؟ چون با تاریخ اینها سر و کار
ندارد. اگر به تاریخ توجه می کردند و
تاریخ را به دقت مطالعه می کردند می فهمند که این طور نیست، بلکه تغییرات پیدا
شده. پس یک دسته اینها هستند، یعنی
طرفداران تفکر سنتی اعتقادی !
یک دسته
پاره ای از نو اندیشان دینی هستند که می گویند "ما نو اندیش دینی هستیم اما نیازی
نداریم برای اینکه از حقوق بشر سخن بگوییم، بگوییم پاره ای ازفتواهای مشهور
باید عوض بشود یا بگوییم پاره ای از آیات قرآنی به گونه ای دیگر باید فهمیده شود.
در واقع سعی می کنند چیزی بیشتر از حقوق
بشر امروز را از پاره ای از آیات قرآن بیرون بکشند، گسترده تر و عمیق تر از آن را و آیاتی
را هم مورد استغفار قرار می دهند و می گویند آنچه که در حقوق بشر هست و تدوین شده
بدین شکل در قرن ۲۰، به مقتضیات زندگی در قرن بیستم تنظیم شده، بیش از اینها در
آیات قرآن هست بنا براین کاری که شما ها می کنید که فهم را تغییر می دهید از آیات
قرآن، این کار غلطیست. نه، بلکه اینها هست.
لازم نیست برای زندگی کردن با این ها تجدید
فهم در آیات قرآن اتفاق بیفتد. پس عده ای
هم اینها هستند که به ما اعتراض می کنند و در سایت های خارجی به خصوص این را می
نویسند، که اسمشان را در اینجا نمی خواهم ببرم، من الآن کاری ندارم به اینکه شیوه تفسیری آنها
از آیات قرآن درست است یا نه، این بحث را نمی خواهم وارد شوم اما دیده ام کسانی که این سخن را می گویند، آنها
هم همین اعتراض را به ما می کنند. دیده ام
یکی از همین آقایان که خیلی هم سر و صدا دارد در یک سایتی، سایت متعلق به خودش می
گوید که این چه دینداری و مسلمانی است که شما مطرح می کنید و تغییر را در دین و
دینداری جایز می دانید و می گویید که دین هم چیزی است که می تواند در طول تاریخ
تغییراتی درش پیدا شود این دین به چه درد می خورد؟ تعبیر دقیقا این است و تصورشان این است که اگر
دین و دینداری می خواهد به دردخور باشد باید هیچ تغییری در او به وجود نیاید .
دسته سوم که این
تازگی دارد بیشتر، پاره ای از اهل نظر هستند که حرف دیگری می زنند، آنها می گویند
شما نو اندیشان دینی، چون من این تعبیر را بیشتر می پسندم، وقتی چنین
سخنی می گویید، چیزی از مدرنیته
گرفته و چیزی هم از دین گرفته اید و اینها را با هم مخلوط و چیز جدیدی از
آن درست می کنید که نه دین و دینداریست و نه مدرنیته است، و بعد این
چیز جدید را نام مسلمانی بر آن می گذارید. بنابراین شما کسانی هستید که مدرنیته
را حاکم می کنید بر دین اسلام، و این درست نیست. چرا اسلام را حاکم نمی کنید
بر مدرنیته، چون حقوق بشر محصول مدرنیته است یعنی نوع زندگی جدید بشر در این دنیا.
اول یک تعبیری عرض بکنم،
وقتی مدرنیته گفته می شود بیشتر در ذهن ها این می آید که "آن طور که غربی ها
زندگی می کنند". نه، منظور این نیست. مدرنیته یعنی آن نوع زندگی جدیدی که بشر
امروز با آن نوع زندگی می کند و همه من و شما که اینجا نشسته ایم
به نوعی مبتلا به آن هستیم، و آن زندگی مدرنیته است. شما مگر نمی روید رای بدهید
پارلمان، این یعنی چه؟، قانون اساسی، این یعنی چه؟، تمام اینها نوع زندگی جدید انسانی
است و ما به اینها تن داده ایم. مسلمان ها
که ۲۰۰ سال پیش مدرنیته و اینها را نداشتند که. اینها از زمان مشروطه درست شده است. حالا در کشور ما فرض می کنیم این
علوم جدیدی که شما دانشجویان عزیز با آن مشغول هستید همه از محصولات مدرنیته
است. پس شما مدرن زندگی می کنید. کسانی که
با این مسائل سر و کار دارند، مدرن زندگی می کنند، مدرن فکر می کنند. همه ی شما
امروز وقتی در روزنامه ها مطالبی می نویسند این مسئله براتون مطرح می شود
تا چه اندازه درسته یا درست نیست، سانسور شده یا سانسور نشده، تحلیل می کنید در
مسائل سیاسی، این شکل تحلیل ها که شما در مسائل سیاسی می کنید
همه امرِ مدرن است، و ۲۰۰ سال پیش این بحث ها اصلا نبوده. دموکراسی می خواهید، دموکراسی مسئله مدرنیست.
جوانب تلویزیون را نگاه می کنید، با دنیا در ارتباط هستید، که تمام اینها زندگی
های جدید است، زندگی های مدرن است. بنابراین
این طور نیست که وقتی می گویند مدرنیته، یعنی اونی که آمریکا و اروپا و آن انسان
های خیلی علیه ما علیه. و به قول یک عده
ای، آنها اون جور زندگی می کنند و ما ساحتمان خیلی منزه است از این چیزها. نه، این طوری نیست. همان ساحت های منزه هم الآن رأی
درش آمده، پارلمان آمده و تفکیک قوا آمده، قانون اساسی درش آمده، و من نمی فهمم کسانی
که می گویند با قانون اساسی می خواهیم زندگی بکنیم و به قانون اساسی هم مردم باید
رای بدهند و افتخار هم می کنند به اینکه در این کشور همه چیز با رای مردم است، و در
این حال به مدرنیته و غرب بد می گویند. اینها چه می گویند؟ چه کسی دچار پارادوکس
است؟ این یک وادی بسیار وسیعی است و من نمی خواهم وارد آن قسمت بشوم. به هر حال این اهل نظر و اهل بحث این
مسئله را مطرح می کنند. می گویند که نه،
کسانی که این سخنان را می گویند از یک دینداری متحول سخن می گویند و این دینداری
متحول و متغیر کار درستی نیست، آن دینداری متحول و متغیری که
می گویند "هم نیایش می کنیم هم روزه می گیریم هم ایثار و انفاق می کنیم هم
عبادت می کنیم و هم می خواهیم با حقوق بشر زندگی کنیم"، این یک تلفیق آشِ شُله
قلمکار است. این نه مسلمانی است نه زندگی
غربی و جای تعجب این است که پاره ای از اهل نظر و بحث این را می نویسند و می
گویند. در یک گفتگو یی کسی که از اهل
نظر سوال کرده بود که : آقا پس این مردم ترکیه که الآن دموکراسیِ نسبتا جا افتاده
ای در آنجا دارند و حقوق بشر بیش از بسیاری از کشور های دیگر مسلمان در آنجا
مراعات می شود و آزادی بیان و آزادی اعتقادات و آزادی تجمعات و تاسیسات
حزبی و چه و چه پا گرفته در آنجا، اینها مسلمان نیستند و مساجدشان هم پُر است، عباداتشان
هم سر جاش است، و در جریان ستمی که بر مردم غزه رفت هم بیش از همه، اینها آمدند میدان.
نخست وزیرشان بسیار صریح در این مسائل
موضع گیری کرد اگر اخبار جریانات غزه را تعقیب می کردید،
اینها مسلمان نیستند زندگی شان مسلمانی و زندگی دیندارانه نیست ؟ دیدم در پاسخ
گفته شده بود که بله اگر منظور این است که اسماً کسی مسلمان باشد یا در شناسنامه
کسی مسلمان باشد، بله یعنی مثلا نه، این ها را اگر با نظر دقیق نگاه بکنیم نمی شود
بگوییم که این زندگی، زندگیِ مسلمانی است. و من تعجب کردم وقتی این مصاحبه را خواندم
یک چنین اعتراضی این هم از گروه سوم، با استناد به این مطلب که دین آن چیزی است که
رسول خدا گفته است و اگر کسی در آن چیزی که رسول خدا گفته تصرف می کند این شخص
دیگر پیرو رسول خدا نیست و بعد اضافه می شود بر این مطلب که نمی شود
گفت ما پاره ای از آیات قرآن را قبول داریم و پاره ای از آیات قرآن را کنار می گذاریم
و تعبیرات این طوری که اصلا این سبکی مطرح نشده مثلا، حالا می خواهم عرض کنم
این 3 جور اعتراض هست، و من می خواهم از موضع دین شناسانه و از موضع
الهیاتی امشب برای شما بحث کنم. چه کسی می تواند مسلمان باشد این بحث من
به این جهت است که این اهمیت خیلی زیاد سیاسی دارد، غفلت بشود، کسانی
که این سخنان را میگویند با انواع و اقسام نقشه ها این مسئله هی ترویج خواهد شد که
دیگر این جوری نمی شود مسلمان شد من به این جهت است که عرض می کنم. پس این اهمیت سیاسی خیلی زیادی دارد. باید شما بهش توجه کنید، این فکر
دنبال خواهد شد که اگر کسانی بگویند ما می خواهیم هم مسلمان باشیم هم با حقوق بشر
زندگی بکنیم این نمی شود، این یک تلفیقی است که با هم جور در نمی آید یا مسلمانی یا
حقوق بشر، لذا به این جهت من روی این تکیه میکنم.
این خیلی مسئله مهمی است والا ممکن است در نظر شما بیاید که حالا چه اهمیتی
دارد که ما یک جمعی هستیم که در اینجا جمع شده ایم این مسئله را
دنبال کنیم که چه کسی است که میتواند مسلمان باشد، چه کسی
هنوز مسلمان است اما چه کسی نمی تواند مسلمان باشد یعنی مثلا ما داریم مثل قرنهای
قبلی داریم خط کشی می کنیم که مسلمان را از غیر مسلمان جدا کنیم یا یک سری بحثهای
بی فایده می کنیم، نه بی فایده نیست این خیلی مهم است. این مهمترین چالش سیاسی دینی آینده ماست
در این کشور، بنابراین این بحث یک موضع سیاسی قوی دارد ولی در عین
حال من از موضع دین شناسانه والهیاتی این بحث را مطرح می کنم
.نمی دانم من تا چه
اندازه خواهم توانست در یک ساعت اطراف این مطلب را جمع کنم. نکته به نکته باید عرض کنم باید خیلی فهرست وار
مطلب را بگویم و جلو بروم و از قبل هم سنخ سخنم را معین کنم چون هر گوینده ای اولاً
باید سنخ سخنش را معین کند که در چه موضعی داره حرف می زند. من از موضع دین شناسانه و الهیاتی و از موضع این
که همیشه دین در طول تاریخ چگونه فهمیده شده و با چه انتظاراتی فهمیده شده از این زاویه
دارم این بحث را دنبال می کنم یک، ما یک اصل هرمنوتیکی داریم که شما این واژه را
زیاد شنیده اید و همه گناهانش هم به گردن بنده است که در آن اصل تردیدی نیست و آن
اصل این است که هر شناختن، مقدماتی دارد و هیچ شناختنی بدون مقدمات انجام نمی پذیرد.
ما انسان ها هر وقت بخواهیم یک امری را
بشناسیم که ما از آن به متعلق شناخت تعبیر می کنیم باید با مقدماتی آن را بشناسیم.
متعلق شناخت های ما انسان ها در طول تاریخ
شکل گرفته و از حالی به حالی و از صورتی به صورتی در آمده است. انسان ها با 4 موضوع مهم زندگی می
کنند: فلسفه، علم، هنر و دین. در واقع ما
۴ وسیله زندگی داریم چون ما انسان ها به اراده و اختیار خودمان زندگی
می کنیم و مثل حیوان ها نیستیم که به غرایز کشیده بشویم. ما با علم زندگی می کنیم، با فلسفه زندگی می
کنیم، با هنرو دین زندگی می کنیم. حیوانات هیچ کدام از اینها را ندارند و ما
می خواهیم فلسفه را بشناسیم علم و هنر را بشناسیم، دین را بشناسیم و این مطلبی که
امشب من می گویم در واقع مربوط است به شناختن دین. هم فلسفه، هم علم، هم هنر، هم دین، اینها همه در
طول تاریخ پیدا شده است و در طول تاریخ شکل گرفته اند، این خیلی مهم
است می خواهم به این قضیه توجه کنید، در آن زمان که تفکر
اسطوره ای در بشر حاکم بود تفکر فلسفی نبود تفکر علمی نبود. ۵۰۰۰ سال پیش بر انسان ها
تفکر اسطوره ای حاکم بود. پیدا شدن تفکر
فلسفی از یونان است که یک تفکر عقلانی است. این تفکر عقلانی پیدا می شود و آن تفکر اسطوره
ای می رود کنار. این که فلسفه چیست ؟ فلسفه خودش را نشان داد. قرن های طولانی آنهایی که اهل علم بودند علم
ورزیدند تا به تدریج معلوم شده که علم یعنی چه. قرنهای طولانی هنر ورزی شده تا به تدریج معلوم
شده که هنر چیست. قرن های طولانی دین ورزی
شده و دینداری شده تا به تدریج معلوم شده که دین و دینداری انسان چیست. اینها خودشان با تحول هایشان و شکل گرفتنهایشان
نشان داده اند که اینها چه هستند، این طوری نیست که ما تصور بکنیم یک فیلسوفی پیدا
شده و یک تعریفی از فلسفه داده است و تمام شده است، نه ، اون فیلسوف نخستین یک
چیزی گفته و بعد از مدتی دیگر کسی دیگر حاشیه ایی بر آن زده و بعد از گذشتن مدتی
یک شخصِ سومی یک اشکال بر آن گرفته، بعد از گذشتن مدتی باز شخص دیگری در آن رابطه
حرف دیگری زده و همین طور، شما اگر بخواهید مثلا از زبان ارسطو فکر کنید
یا زمان قبل او همین جور آمده آمده قرن های طولانی الآن بیش از ۲۰۰۰ سال از آن گذشته
تا حالا که معلوم شده فلسفه یعنی چی. به همین جهت فلسفه های گوناگون به وجود آمده بعد
از ارسطو.
حالا 3 شاخه عمدهِ
فلسفه ما داریم. وجود شناسی و ازل
شناسی و فلسفه تحلیلی. خُب این
فلسفه تحلیلی به این شکل ۵۰۰ سال پیش اصلا وجود نداشته است، فلسفه کانت
قبل از کانت اصلا وجود نداشته است، فلسفه دکارت قبل از دکارت اصلا وجود نداشته است.
الآن آیا بعد از اینکه فلسفه این قدر
گسترش پیدا کرده و خودش را نشان داده و شاخه های گوناگون شده
می توان گفت فلسفه همان است که ارسطو می گفت، و فقط همان فلسفه است
؟ می شود گفت فلسفه همان است که دکارت گفته ؟ نه، این گسترش تاریخی که انجام شده را
اگر نگاهی به آن بیندازیم همه این تحولات همه این فکر ها یعنی فلسفیدن، الآن وقتی
در مورد تاریخ فلسفه کتاب می نویسند، می نویسند ؛ هر فیلسوفی باید تعریف خودش را
از فلسفه بیان کند که فلسفه چیست با هیچ متُدی نمی شود مشخص کرد که فلسفه یعنی چه،
هر فیلسوفی خودش باید بگوید که فلسفیدن یعنی چه.
علم هم همینطور، این علوم جدید به این معنا که الان هستند و شما به آن
مشغول هستید؛ نمیدانم چند درصد از شما با علوم انسانی و تجربی، البته
ساختار اینجا نشان میدهد که بیشتر با علوم تجربی و فنی سرو
کار دارید، تمام اینها محصول قرون اخیر است.
شما و من اگر ۵۰۰سال پیش، ۴۰۰ سال پیش زندگی میکردیم اینها نبود که آن موقع
وقتی علم را معنا میکردند در همان گستره ای می گفتند علم که آن را در تاریخ می
دیدند، اما الان وقتی میگویند علم چیست: در این گستره ای که بعد از آن هم در تاریخ
دیدند به آن اضافه شده، ببینیم نشان داده که چیه، و هرچه تاریخ انسان ادامه پیدا
کند بیشتر معلوم خواهد شد که فلسفه چیست، علم چیست، بیشتر معلوم خواهد شد که هنر
چیست، هنر هم همین طور است. هنر تا یک
مدتی عبارت بود از تقلید از طبیعت، زیبایی را وقتی تعریف میکردند می گفتند
زیبایی یعنی درک کردن و توجه پیدا کردن به آن هارمونی و هماهنگی که در موجودات
طبیعی است، آن را می گفتند زیباشناسی یا زیبايی شناسی. اما الآن محدوده ی هنر این نیست، انواع و اقسام
هنرهای دیگر پیدا شده، تعریف هنر هم در دست عده زیادی عوض شده
الان می گویند هنر و زیبایی یعنی دارشک پلون یعنی به این معنا، این یک تعبیر
آلمانی است یعنی هرآنچه افق جدیدی از بودن و چگونگیِ بودن در جلوی چشمان شما و من
انسان ها باز شود آنجا زیبایی دارد تحقق پیدا می کند بداعت باع،
بداعت مادیین، هر جا شما با یک امر بدیع یعنی با یک امر بی سابقه، امری که افق دید
شما را باز می کند افق می دهد. حالا اینجوری شده، دینداری هم همین طور، اگر هزار
سال پیش می گفتند دینداری انسان یعنی چه، چگونه انسان دیداری میکند و معنای
دین چیست در زندگی انسانی، همان مقدار از دین و دینداری که تا آن موقع از تاریخ
خودش را نشان داده بود را همان و در همان گستره می توانستند قضاوت کنند، مثلا بعد
از آن که موسی آمد بنی اسراییل تابع موسی شدند اگر از بنی اسراییل می
پرسیدند دین چیه، یعنی همان چیزی را که دیده بودند می گفتند این، یعنی دینداری انسان
همین است و بس، آن موقع که یهودی ها و مسیحی ها آمدند، مسیحی ها بعد
از یهودی ها آمدند حرف های جدیدی مطرح شد.
بسیار سخنان تازه از سوی متألهین مسیحی مطرح شد که این
دین چیست؟ و دینداری چیست؟ یک تعریف دیگری پیدا کرد، وقتی مردم اهل کتاب
مسلمان ها مسیحی ها یهودی ها تا آن موقع که از بودیسم و هندوییسم خبر نداشتند بودیسم
و هندویسم که بخش عظیمی از دنیای آسیای شرقی، آسیای جنوب شرقی که این دین در آنجاست
وقتی خبر نداشتند اصلا در ذهنشان نمی آمد. که انواع دیگری هم از دین داری وجود
دارد. اما امروز که ما در عصری و تاریخی
داریم زندگی میکنیم که در اثر وسایل ارتباطات و چاپ، این چاپ و شیوع چاپ، خدا پدر
آنرا بیامرزد که این اختراع را کرد ما انسان ها را دچار یک
گسترش فکری عجیب کرده بعد هم اینترنت، با همه فوایدی که دارد مثل اینکه دارد یک چیزِ
خطرناکی میشود با اون تدبیراتی که میکنند و هرچه دلشان می خواهد می فرستند، حداقل
چاپ این وضعیت را ندارند، الان شما بینید دین شناسان وقتی کتاب می نویسند جمع و
جور کردن این مساله که دینداری انسان یعنی چه؟ بسیار کار مشکلی شده است. آنقدر انواع و اقسام دین و دین داری جلوی چشم
انسان های محقق قرار گرفته در سراسر دنیا که نمی توانید این کلمه ی دین را
تعریفش بکنید. یکی از محققان نوشته بود
که یکی از دین شناسان نوشته که تا آنجایی که او تحقیق و تدبیر کرده 53 تعریف از
طرف دین شناسان برای دین گفته شده است که دین چیست و دینداری چیست. بنابراین می خواهم این را عرض بکنم اینها در طول
تاریخ خودشان را نشان می دادند، این هم یک نکته.
نکته دیکر این است که
انتظارات ما از علم از فلسفه از هنر از دین چگونه شکل می گیرد. ما اگر بخواهیم دین بشناسیم همین دین را که بدین
شکل در طول تاریخ الآن می بینیم، علم را اگر بشناسیم که بدین شکل الآن می بینیم،
فلسفه را اگر بخواهیم بشناسیم، هنر را اگر بخواهیم بشناسیم، گفتم شناختن هر موضوع
شناختنی با یک مقدماتی صورت می گیرد، یکی از آن موضوعات مهم و مقدمات
مهم انتطار ماست از شناختن آن موضوع شناسایی، و چه انتظاری داریم از آن موضوع
شناسایی، به این مسئله مربوط می شود که چه نوع علاقه ای
ازعلایق ما، ما را تحریک میکند به شناختن آن موضوع شناسایی به خصوص. و این مساله اینکه، در هر علمی و دنبال هر علمی
رفتن پس از آن است که یک علاقه ی آدمی را تحریک کرده است، فیلسوف
معروف آلمانی هابرماس این مساله را خیلی مفصل باز کرده، ولی
ما این را درک می کنیم کسی که میرود فیزیک را بخواند فیزیک را بشناسد یک علاقه ای
او را تحریک میکند کسی که میرود شیمی را بشناسد یک علاقه ای او را تحریک میکند کسی
که میرود یک علم انسانی را بشناسد....همیشه علایق ما هستند که ما را تحریک میکنند
به شناختن یک موضوع و این علایق ما انتظارات ما را معین می کنند که ما از آن موضوع
شناسایی چه انتظاراتی داریم و به تعبیر دیگر انتظار داریم که او به کدام پرسش ما
پاسخ گوید. هر چیزی را که می خواهیم
بشناسیم، می خواهیم که او به پرسشی از ما پاسخ بدهد و به همین جهت است
شما اگر یک کتاب پزشکی بخوانید انتظار ندارید که پرسش های فیزیکی شما را جواب بدهد
یا فلسفی شما را جواب بدهد. یک کتاب فلسفی
بخوانید انتظار ندارید پرسش های شما را جواب بدهد هر کتابی را
که انسان می خواهد بشناسد یک علا قه ای دارد که آن علاقه انتظاراتش را مشخص میکند و
با آن انتظارات میرود سراغ شناختن این کتاب یا هر چیزی. خب این هم روشن، ما اگر بخواهیم برویم بشناسیم
که فلسفه چیست با یک انتظاراتی می رویم، این انتظارات ما به
شناختن ما جهت میدهد. بخواهیم هنر را بشناسیم
هم همین طور، بخواهیم دین را هم بشناسیم همینطور. کسانی فکر می کنند که اگر به خواهند دین شناسی
بکنند و یا دینداری شناسی بکنند یا بنیانگذار یک دین را بشناسند هیچ انتظار و
علاقه ای در آنها نیست. همینطوری می روند
و یک دفعه می شناسند. این ها تصورات ساده
ایست که باید این تصورات ساده خراب شود.
مساله دیگر این است که این
انتظاراتی که از علم فلسفه و دین است این انتظارات در طول تاریخ متناسب با گسترش
ها و تحولاتی که در علم و فلسفه و هنر و دین پیدا می شود این انتظارات هم گسترش
پیدا می کند، تغییر پیدا می کند. ما
امروزه از علم پزشکی انتظاراتی داریم که ۲ هزار سال پیش این انتظارات را نداشتیم. ۲ هزار سال پیش اگر کسی سِل می گرفت، از علم پزشکی
این انتظار را نداشتیم که علم پزشکی به او پاسخ دهد و او را معالجه کند، اما امروز
چه طور ؟ امروز که دیگر سل بیماری خطرناکی نیست. این فقط یک مثال بود که خدمتتان عرض کردم. در فلسفه هم همین طور، در هنر هم همین طور، در
دین هم همینطور است. این انتظارات تغییر
پیدا میکند.
مطلب بعدی این است که
چون انسان با هر ۴ بال زندگی میکند یعنی هم با بالِ علم هم بالِ فلسفه هم بالِ
هنر و هم بالِ دین پرواز میکند. پرنده ها
فقط ۲ بال دارند ولی انسان مثل این هواپیما های ۴ موتوره است، با ۴ بال پرواز
می کند. بررسی چگونگی تحولات این ۴ بال در
طول تاریخ نشان می دهد که 4 موضوع یعنی علم، فلسفه، هنر و دین این ها همیشه با فعل
و انفعالاتی که در هم میکنند در گستره ی انتظارات تغییراتی ایجاد میکنند یعنی
مثلا اگر در جامعه ای فقط دین وجود داشته باشد و علم و فلسفه وجود نداشته باشد مثل
جوامع ابتدایی مثل جامعه هایی که هنوز در آفریقا هستند آنجاها دین هست و دینداری
هم هست اما علم و فلسفه نیست. تمام انتظاراتی
را که انسان برای تامین قواعد و نیاز های زندگی اش دارد این ها را از دین می
خواهد و به محض این که علم آمد وارد آن جامعه شد بخشی از انتظاراتی که انسان از دین
داشته به انتظار از علم منتقل میشود که خیلی واضح است. در قبایل ابتدایی وقتی کسی مریض می شود برایش
دعا می خوانند تا بیماریش شفا پیدا کند، و جادو می کنند و هنوز هم همینطور است، می
روند پیش دعا نویس. این در جامعه ای است
که علم پزشکی وجود ندارد، در آن جامعه ای که علم پزشکی وجود ندارد انتظار از دین این
است که بیماری را هم شفا بدهد. اما وقتی
علم پزشکی آمد و خودش را نشان داد معلوم کرد که خیلی کارها خیلی کارها از دستش ساخته
است. همان مردم متدین دیگر این انتظار را
از اوراد دینی و ادعیه دینی ندارند که بیماری آنها را شفا بدهند و می روند سراغ پزشک،
یعنی انتظاراتی که از دین بود کم می شود، و این نکته ظریف و جالبی است. در طول تاریخ همیشه با رُشد
علم انتظاراتی که به متون دینی متوجه بود انتظاراتی که به بنیانگذاران دینی متوجه
بود و از آنها می خواستند، اما وقتی علم رشد پیدا کرده این انتظارات مقدار زیادی
از طرف آنها آمده به این طرف و این انتظارات متوجه دانشمندان و کتب علمی شده است. حالا سوال این است که وقتی انتظارات از دین و
متون دینی و مثلا یک بنیان و بنیانگذاران دینی کم می شوند آیا
دینداری تحول پیدا نمی کند ؟ آن آدمی که برای بیماری و شفای
بیماری اش می رفته است سراغ دعا نویس و الآن دیگر نمی رود، علاقه ای به دعا نویس
ندارد، می رود سراغ پزشک، این همانطور دینداری می کند که قبل از آمدن پزشک دینداری
می کرد؟ تغییری پیدا نشده در دینداری اش؟
خُب این جزء دینداری او بوده است، این یک مثال ساده
است که من دارم برایتان عرض می کنم این بحث را وقتی باز بکنیم انواع و اقسام
مثالها را می توان زد. خب دیگر این
دینداری اش فرق کرده است، حالا این "دینداری اش فرق
کرده" را شما تحلیل کنید یعنی چه ؟ این انتظاراتی
که از بنیانگذار دین داشته فرق کرده. یعنی
خیلی چیزها را از بنیانگذار آن دین انتظار داشته و حالا دیگر ندارد، پس
دینداری اش متحول شده است. حالا ما به این
چه بگوییم؟ اگر کسی نرفت پیش دعا نویس و دیگر آنگونه
دینداری نکرد، و رفت پیش دکتر، بگوییم او مسلمانی اش تغییر
پیدا نکرده ؟ خب تغییر پیدا کرده است. ممکن
است به ذهن شما بیاد که "آقا مسلمانی فقط نماز خواندن است و اینکه آدم برود
پیش دعا نویس و دعا بخواند اینکه مسلمانی نیست"، این را شما می
گویید. ۱۰۰ سال پیش چه می گفتند؟ الآن که علم آمده جای خودش را
باز کرده ما خیلی به وضوح می گوییم که آدم مسلمان هم بخواهد دینداری بکند، دینداری
اش را بکند اما برای خاطر بیماری هایش برود پیش پزشک، خب می رفتند پیش دعا نویس، خب
می رفتیم پیش دعا نویس. من یادم هست که ۶۰
سال پیش در آن محله ای که ما در تبریز می نشسنیم، آنطرف کوچه، دوتا خانه ای بود که
یک سکویی داشت و صاحب خانه ها دعا نویس بودند. خانه ی این دعا نویس ها خیلی شلوغ بود و در
امامزاده هم دفتری داشتند و آنجا هم خیلی شلوغ بود. بنده را هم یک دفعه برده بودند پیش آنها تا یک
دعا برایم بنویسند، اما من خیلی وقت پیش دوباره رفته بودم تبریز و دیدم نه از آن
دعا نویسها خبری هست و نه از خانه هایشان، و بجایش ساختمانهای بلندی ساختند ولی هر
چه بخواهیم مطب پزشک انجا اضافه شده است. این را ما الان اینگونه می گوییم ولی ۱۰۰ سال
پیش که دین مردم اینجوری نبود، جادو بود، مراجعه به دعا
نویس بود و مشکلاتشان را از آن طریقها حل می کردند، پس این
تحول در نوع دینداری است که من با یک مثال کوچک خواسته ام خدمت شما
عرض کنم. و حالا باید بگوییم این آدم
مسلمان نیست ! چون در دینداری اش تحول پیدا شده. نه چنین چیزی نیست، این هم یک نکته است که این
انتظارات جا به جا می شود، این در علم و فلسفه هم هست، پاره ای از مسائلی که از
علم مطالبه می کردند، حالا از فلسفه مطالبه می کنند. و پاره ای از مسائلی که از فلسفه مطالبه می
کردند الان از علم مطالبه می کنند. عقیده
و ایمانی که به فلسفه داشتند، دیگر الان ندارند با این پست مدرنی که آمده است فکر
میکردم فلسفه آمده اینها را حل کرده است اما
حالا پست مدرنیسم آمده و این اتفاقاتی که در غرب افتاد، کلیسا ضعیف شد،
دلیلش هم این است که علم پیدا شد، علم تجربی پیدا شد و بسیاری از
انتظاراتی که از کلیسا داشتند مردم، از آنجا جدا و از علم خواسته شد.
دیگر کسی نمی رفت پیش کشیش که آقا دعا
بنویس، کسی نمی رفت پیش کشیش که بگو ببینم سازمان زندگی اجتماعی را
چگونه باید سامان داد. فلسفه های سیاسی
پیدا شدند، علم پیدا شد، علوم سیاسی پیدا شد و هکذا و هکذا. حالا ممکن است که در ذهن شما بیاید که این مسائلی
را که شما برای ما در اینجا توضیح دادید در طول تاریخ بشر این طوری شده است و درست،
ولی در میان مسلمانان این طور نبوده است، در میان مسلمانان از همان اول دینداری
یک شکل بیشتر نداشته و لاغیر. آیا اینطوری
هستیم ؟ چشممان را بر تاریخ ببندیم و چنین سخنی بگوییم؟ جالب این است که در میان
مسلمانان تنوع دینداری و تحولات دینداری از بسیاری از ادیان دیگر در طول این 14
قرن گذشته بیشتر بوده به طوری که در زمان غزالی این عارف و متکلم معروف تقریبا ۷۰۰
سال پیش (شاید یک خرده بیشتر) آنقدر این فرقه های گوناگون دینی با تفکرات گوناگون
دینی زیاد شده بود که پاره ای از فرقه ها پاره ای از اهل فرقه های دیگر را تکفیر
می کردند. می گفتند این دیگری مسلمان نیست،
چون آن حرف را زد، او دیگر مسلمان نیست
چون دارد آن کار را میکند. تکفیر و
تفسیق با این دو تا اصطلاح اگر شما آشنا باشید تکفیر این بوده است که می
گفتند کسی که کافر شد یعنی دیگر مسلمان نیست، و تفسیق هم این بوده که می گفتند کسی
که فاسق شد دیگر عادل نیست. و آنقدر این رواج پیدا کرده بود که دلیل نابودی
فرقه ها و طرز فکر های مختلف شده بود، در آن زمان فردی که یک آدم
اخلاقی بود و خوشش نمی آمد از این تکفیر ها و تفسیق ها، یک کتابی نوشت تا این مشکل
را حل کند و اسم کتاب بود "فیصل التفرقه بین السلام و الزندقه" معیار جدا کردن اسلام و زندقه از یکدیگر، یعنی کجا
می توان گفت که یک نفر مسلمان هست یا نه. آخرِ
این کتاب نوشته است که هیچ فرقه ای را نمی توان تکفیر کرد، هیچ کدام از
این فرقه های دهها گانه (و نه ده گانه) را که در میان مسلمانان هست
نمیتوان گفت اینها مسلمان نیستند چون مثل هم فکر نمی کنند، مثل هم عمل نمی کنند، و
این جوری نیست. بعد دید قضیه از اون طرف
این جوری باشه آونوقت خیلی دامنه گسترده ایی پیدا میکنه، فکر کرد چه کار کنه. آمد یک مسئله ای را اضافه کرد، گفت که: مگر
اینکه کسی چیزی بگوید که هیچ کدام از این فرقه های مسلمانِ دیگر آن را نگفته باشد و با این می خواست یک کم قضیه
را جمع کند. غافل از این شد که در آینده
ممکن است که چیزی بگویند که هیچ کدام از این فرقه ها نگفته اند، و این یک
سیاستی بود که به خرج داد و دیگران هم در این زمینه کتاب هایی نوشتند
که چه طور این مشکل را باید حل کرد. اما
عرفا آدم هایی مثل غزالی مخالف تکفیر بودند، مخالف این بودند
که به محض اینکه کسی سخن دیگری گفت و یک نوع دیگری از مسلمانی را نشان داد، بگویند
که این دیگر مسلمان نیست، که مخالف این بودند. حالا تا چه برسد به عُرفایی مثل شیخ ابوالحسن
خرقانی اگر درست گفته باشم و در خاطرم باشد یعنی به یک اومانیسم عرفانی
رسیده بودند، اومانیسم عرفانی، انسان گرایی عرفانی. آن وقت ممکن است شما بگویید غزالی
کسی بود که در طول عمرش دینداری اش فرق نکرده بود در صورتی که غزالی
آدمی بود که دینداری های متفاوتی در طول تاریخ داشته بود، و دچار نوسان بود. ما فکر می کنیم دینداری یعنی یک آدمی که عبوس
هست همینطور نشسته و همین طور حرف می زند. این غزالی، آنقدر نوسان های روحی و کشمکش های
روحی در طول عمرش داشته است. کتابهایش را
بخوانید. بیمار شده بود، خودش می گوید
مدتی به حالی دچار شدم که بعد از آنهمه که در مدرسه تدریس می
کرده، بعد از آنهمه شاگردان زیادی که تربیت کرده بود، بعد از یک عمر جملات سخت و
سفت و محکمی که می گفت، بقول آن شاعر که می گوید :
خواهی که سخت و سُستِ جهـان بـر تـو بگـذرد
بگذر ز عهد سُست و سخن های سخت خویش
این سخن های سخت خیلی
آدم را ناراحت میکند، سخنهای سخت به معنای فحاشی نیست، بلکه بمعنای جذم و جاذبیت است، می گوید یا ما دچار عهد سُستیم،
یا دچار سخن های سخت. اما اگر کسی دچار
سخن های سخت باشد سخت و سُست جهان بر او خیلی سخت است، اما اگر
از این ها بگذری، قضیه عوض می شود، سخت و سُستِ جهان هم بر تو سخت می گذرد. بله آقای غزالی به لحاظ طرز فکر قبلا فلاسفه را
درباره ۳ مسئله تکفیر می کرد. یکی آنکه اینها به عالَم قائلند که عالَم از
قدیم وجود داشته. دوم اینکه اینها قائلند
به این که خدا عِلمِ به جزییات ندارد، علمش به کلیات است. و سوم می گفت که به لحاظ جسمانی
عقیده ندارند و در قرآن اینها گفته شده بعضی ها هم کافرند و خارج از اسلام
اند. و آخرش به جایی رسید که نه تنها
فلاسفه را تکفیر نکرد، بلکه گفت همه حرف هایی که زدند انواع و
اقسام مسلمانی است، نمی شود گفت کافرند. بنابراین
خود او هم خیلی تغییر پیدا کرده بود، حالا او که در زمان غزالی بود ۷۰۰ سال پیش،
ولی بعد از غزالی خیلی چیزها اتفاق افتاده است. من به شما پیشنهاد می کنم وضع شهر بغداد را در
قرن ۳ و ۴ و ۵ هجری مطالعه
کنید، یک شهر اینترناسیو نال، اگر بخواهیم به تعبیر امروز بگوییم یک
شهر بین المللی، هم به لحاظ رفت و آمد هایی که آنجا شده بود و هم این هفتاد و چند فرقه،
همه آنجا حضور دارند، یک وقتی من مقایسه می کردم با تاریخ الهیات مسیحی و تصورات
دین مسیحی اصلا یک شهری مانند بغداد با این همه قلمروهای گوناگون مذهبی در طول
تاریخ مسیحییت وجود نداشته است. البته
گاهی هم یه آدم های تندی پیدا می شدند که یک ابن مقفعی را پیدا می کردند می
کُشتند، یا حکومت، حلاج و امثال اینها را می کُشت. اما در چیزهای علمی در محافل علمی و دانشمندان و
متفکران با این حرف ها موافق نبودند که بگیرند اینها را بکُشند.
حالا که 7 قرن گذشته انواع و اقسام
دینداری ها پیدا شده، الآن اون چیزی که در مسلمان ها پیدا شده و
دینداری های جدیدی که سر برآورده در بین مسلمان ها از این قبیل
حرف هاست که الآن عرض می کنم. مسئله ای که الآن در میان نسل فعلی مسلمان ها
شکل می گیرد، پرسش هایی که شکل می گیرد، تبدل هایی که دارد شکل می
گیرد از این نوع نیست که آیا قرآن جدید بوده یا قدیم بوده، فلاسفه راجع به خلقت
عالم چی گفته اند، یا از اول اختلافاتی که فُرق گوناگون کلامی در طولِ تاریخ داشته
اند، بلکه الان مسئله این است که استبداد چیست؟ آزادی چیست؟ حقوق بشر چیست؟ چطور زندگی کنیم؟ سازمان سیاسی و اجتماعی مان را چطور شکل دهیم؟ استعمار چیست؟ استعمار نو چیست؟ واقعا چگونه عمل کنیم؟ اخلاق سیاسی چیست؟
حالا اگر تحولات و
تبدلات دینداری مسلمانانه در ارتباط با این مسائل شکل
گرفت و عده ای آمدند گفتند که مثلا فلان احکامی که در قرآن هست مربوط به عصر رسول
خدا بوده است و مِتُدشان دادند برای این تفسیر، روششان دادند برای این تفسیر، آقا ما
با اینروش تفسیر می کنیم به اینجا می رسیم. اینجا 2 تا مسئله پیدا میشود. یک مسئله این است که آیا این روش تفسیری به
عنوان متُدِ تفسیری از نظر فلسفی قابل قبول است یا نیست؟ یک
مسئله این است و این باید در جای خودش بحث و بررسی شود، و یک
مسئله ی دیگر این است که آیا کسی این حرف ها را بزند باز هم مسلمان هست یا نه ؟ عرض کردم سه گروه دارن میگن اینجور نمی شود
مسلمانی کرد، حالا آن زمان، غزالی آن حرف را می زد، و ما در عصر خودمان هم
از یک شخصیت دینی یک استادی اینجا میاورند که این شخصیت دینی،
معروف ترین شخصیت دینی جهان اسلام در دنیای امروز باشد، و آن رهبر فقید
انقلاب است، ایشان در این زمینه اظهار نظر کردند که من فکر میکنم به دو دلیل این
اظهار نظر را کردند، یکی اینکه ایشان عارف بود و به خوبی می دانست در میان این عرفا
چه حرفایی هست، می دانست عرفا درباره شریعت چه گفته اند، می دانست که اسماعیلیه در مورد
شریعت چه گفته است می دانست که عده قابل توجهی از عرفا درباره قوانین شریعت مسایل
خاصی را گفته اند که فقها بسیار از اون مسایل اوقاتشان تلخ می شد، بسیاری ازمتکلمان اوقاتشان تلخ می شد. مثلا از قبیل اینکه وقتی شخص به مرحله ای از
کمال رسید آنوقت این احکام شریعت برای خود ضرورت ندارد. و از طرفی از این هم آگاه بود که امروزه
در میان بخش عظیمی از مسلمانان این حرف ها پیدا شده که "چه ضرورتی دارد که ما
همه آن احکام را ابدی تلقی کنیم"، به چه دلیل؟ نه این که این آیات در قرآن
نیست، آیه قصاص در قرآن هست. آیه قطع دست در قرآن هست. مجازات محارب به آن شکل خشن و تند در
قرآن هست. قوام بودن مردها برزن ها در
قرآن آیاتش هست. کسی هم که منکر این نیست
که این آیات در قرآن هست، اختلاف بر سر فهم آنها
هست، همانطور که بنده آن را بارها تصحیح کرده ام و اینکه در گذشته این طوری فهمیده
اند، هیچ وقت دلیلی نمی شود که به لحاظ علمی نمی شود طور دیگری فهمید. اصلا داستان هرمنوتیک همین است. ایشان در تحریر الوسیله یا یکی دیگر از
کتابهایشان که در کتابهای مختلفی به این استناد شده است و یا حتی در بعضی از
دادگاهها هم به این استناد شده است، ایشان گفته اند معانی به این است که کسی به
توحید عقیده داشته باشد و بعد نبوت پیامبر و بعد تصریح کرده، من در کتاب نقدی بر
قرائت رسمی از دین این گفته ایشان را آورده ام و بعد تصریح کرده، گفته اگر کسانی
بگویند مثلا احکامی که در اسلام هست، اینها اختصاص به زمان پیامبر داشته و الان ما
لازم نیست اینها را به این شکل عمل کنیم، اینها مسلمانند، با این که چنین عقیده ای
داشته اند و این را تصریح کرده، این هم غزالی زمان ما از این نظر. اینها برای خاطر این آمدند، که به شما عرض کرده
باشند که اونهایی که از یک افق خیلی، درست است ایشان در حکومت اسلامی یک جور
دیگری عمل می کرد. می گفت من می خواهم یک
اسلام دیگری را پیاده بکنم، اما نمی گفت که کسانی که این عقاید را داشته باشند اینها
را مسلمان نباید دانست. یا باید به اینها
اشکال کرد که نه این چه جور مسلمانی است، یا شما تلفیقی از غرب و از شرق کردید، از
دین کردید و یک چیز معمای حلوایی درست کردید، اینها را نمی گفتند، خوب
نتیجه چه می شود نتیجه این می شود که من می خواهم عرض بکنم که
اگر کسی بگوید که نواندیشان دینی، نواندیشان دینی یا روشنفکران دینی اگر بگویند
ما می خواهیم هم مسلمان باشیم، و هم پاره ای از آیات را جور دیگری بفهمیم، و هم
پاره ای از فتاوای فقهی مشهور را کنار بگذاریم، و یک مسلمان به اصطلاح حقوق بشری باشیم، یک
مسلمان دموکرات باشیم، اینها نمی توانند به
معنای واقعی کلمه اسم خودشان را مسلمان بگذارند ! چرا ؟ خلاف گفته پیامبر اینها چیزی را اضافه نمی
کنند که. کسانی که این را می
گویند باید این دعوی را بیشتر برای ما توضیح دهند که منظورشان
چیست ؟ چرا ؟ به چه دلیل ؟ به چه دلیل نمی شود مسلمان تر از نو بود به اصطلاح ؟ انتظار داریم که این مسائل بیشتر روشن شود. یک وقت این است که کسی می
گوید تبعیت از پیغمبر اسلام که ما امشب در واقع به این عنوان در اینجا جمع شده ایم و
همۀ بحث های من، مسلمانی یعنی راهِ پیغمبر را رفتن، خلاصه اش این است. مسلمان کسی است که راهِ او را می رود، راهِ
عیسی مسیح را نمی رود، راه بودا را نمی رود، راه کنفسیوس را نمی رود، راه محمّد را
می رود. درود خدا بر او باد، اون راه را می
رود. خُب، امّا معنای رفتن راهِ او چیست؟ آیا نمی شود رفتن راهِ او به شکل های گوناگون
انجام بگیرد؟ نمی شود رفتنِ راه در هر عصری متناسبِ با اون عصر انجام بگیرد؟ نمی تواند آن موحدانه زیستن که او به آن دعوت
می کرد، درهر عصری متناسب با آن شکل موحدانه زیستن انجام بگیرد؟ بنابراین اگر گفته
می شود که کسی نمی تواند آن چه را که پیامبر گفته، آن چه را که آن بنیانگذار گفته
از آن تخلف بکند، باید معنای این کلمه را دقیقا روشن بکنیم. یعنی چی که نمی تواند تخلف بکند ؟ چیست معنای
این کلمه ؟ اگر معنای این کلمه به درستی روشن بشود، یا باید گفت تمام
کسانی که در طول تاریخ اسلام دینداریهایی کرده اند، طرز فکرهایی پیدا کرده
اند، که آن دینداری و آن طرز فکرها در عصر خود رسول نبود، تمام
اینها خارج از اسلام است ؟ چه کسی این حرف را می زند ؟ گمان نمی کنم کسانی که
امروز این حرف را می زنند، این را بگویند.
یا اگر کسانی گفته اند ما مسلمانی از تراز جدید می خواهیم داشته باشیم راه
او را میرویم اما با تفسیر خودمان به این معنا راه او را می رویم، با تفسیر
خودمان، که ما، این جمله را دقّت کنید، ما در همان گفتگویی شرکت می کنیم که او
بنیانگذار آن گفتگو بود. ما همه در یک
گفتگو شرکت کرده ایم.
ما همه در سنتی شرکت کرده ایم که بنیانگذار آن سنت او بود. آن گفتگویی که او ایجادکرد و یا به
اصطلاح جدید گفتمانی که ایجاد کرد، گفتمان توحید بود، گفتمان موحدانه زیستن بود. گفتمان دوری جستن از هر نوع از خدای دیگر چه
سیاسی، چه بت های غیر سیاسی، چه بت های طبقاتی، چه بت های اجتماعی. از همۀ اینها بریدن و به یک معنویت درونی
انسان می خواهد از زندگی روزانه اش فرا برود و با این فرا رفتن از زندگی روزانه،
از درونش یک افق وسیع گشوده بشود و در آن افق وسیع زندگی که از درون گشوده می شود
آرام استقرار پیدا کند. این مسئله ای است
که هیچ جا متوقف نمی شود و این مسئله ایست که با چسبیدن به هیچ اصل عزم جزمی درست
نمی شود. کسانی که به یک اصل جزمی می چسبند،
اصل جزمی، یعنی اصلی که یک جور بیشتر تفسیر بر نمی دارد، دین من اینهاست ! میگوید
من دینم ده تا اصل دارد، یک، دو، سه، چهار،... و معنای هرکدام از اینها مشخص است .هیچ تفسیر دیگری هم بر نمی دارد و همه معناهای
دین را فهمیده اند، تا آخر عمر هم به اینها می چسبد. این دین من است، این کسان آن راه را که او
بنیانگذاری کرد، به درستی نمی روند.
شعری از مولانا در اینجا بخوانم، گفته که :
جمله بی قراریت از طلب قرار تُست
طـالب بی قـرار شو تا که قـرار آیدت
به محض اینکه ما
خواستیم با یه اصل جزمی، با دو اصل جزمی، با سه اصل جزمی بهش بچسبیم و به خودمان
آرامش بدهیم و بگوییم به حقیقت رسیده ایم، تمام شده،
دیگر چشمهایت را ببند، و درست همانجا کلاه سر خودمان گذاشتیم، برای اینکه
عوامل گوناگونی این قرار ما را بر هم خواهد زد یک حرف تازه می شنویم و این به هم
می خورد، یک کتاب تازه می خوانیم و این به هم می خورد، اما طالب بی قرار شو تا
که قرار آیدت. طالب بی قرار آن کیست ؟
آنکه همیشه خودش را در راه احساس می کند. همیشه
رهرو است، همیشه طلب می کند آن چیزی را که در چنگش
نمی افتد. آن کسی که فکر می کند حقیقت الهی
به چنگ او می افتد، او بُت پرست است به معنای الهی، یک شرک خفی است، حقیقت الهی در
چنگ هیچ کسی نمی افتد. ممکن است برای بعضیها خیلی تازگی داشته باشد، شما
فکر می کنید پیامبر خودش چه جور فکر می کرد ؟ اینکه تمام حقیقت برایش روشن شده و دیگر
قضیه تمام شده ؟ یا همیشه جستجوگر بوده ؟ معنای پیامبر بودن نقطه مقابل جستجو گر بودن نیست، روایت است از او نقل شده که اینطور گفت : حالات
خودش را بیان می کرد. فرمود :"انّه لیغان علیّ و انّی استغفرا... کل یوم
سبعین عده " این روایت خیلی مهمی است، گفت : تاریکیها درون مرا فرو می
گیرد، مرا احاطه می کند، و من هر روز برای رفع این تاریکی ها و زدودن این پرده های
تاریکی از درونم روزی ۷۰ بار استغفار می کنم. استغفار یعنی چی! استغفار یعنی خدایا مرا از
خودم بیرون بیاور تو مرا بپوشان، الآن افکار من اوهام من مرا پوشانده. غفر به معنای پوشاندن است، ستر است، استغفار یعنی
اینکه انسان بخواهد خدا آدم را بپوشاند. چون ما در مواقع عادی خودمان خودمان را می
پوشانیم به این معنی که افکار ما، اوهام ما، خیال ما، همیشه ما را پوشانده. هر انسانی اگر یک وقت خلوت کند، با خودش فراقتی
کند، با خودش خواهد دید که انواع و اقسام فکر ها در مغزش رژه می رود. آیا میتوانید یک وقتی را پیدا کنید که 5 دقیقه
زندگی کنید و این افکار رژه نروند؟ نه ! این افکار رژه
می روند در فکر آدم. اینها وهم های آدمی
است، خیالهای آدمی است، که دائما آدمی را احاطه کرده است. یعنی ما خودمان، خودمان را می پوشانیم. محجوب می شویم و به قول حافظ : تو خود حجاب
خودی حافظ از میان برخیز. ما خودمان ،خودمان را می پوشانیم، خدا پوشیده
نیست. ما می پوشانیم خودمان را و فاصله می
اندازیم بین خودمان و خدا. خدا در درون
ماست، نه بیرون ما. از درون باید بیاید
بیرون بجوشد. لذا فرمود که من هم دچار
همین حالت ها می شوم و هفتاد بار در هر روز طلب مغفرت می
کنم یعنی طلب این می کنم
که خدایا تو مرا بپوشان، به نوعی که تمام این وهم های من تخیلات من، از من دور شود
و آنچه که در درون من هست جز تو نباشد. اگر
انچه در درون آدمی است جز خدا نباشد، یعنی خدا آدم را پوشانده است. ایشان هم همینطور بود. ایشان هم طالب بی قرار بوده است. هی خودش را از زیر این خروارها، وهم ها، خیال
ها بیرون کشیده است. بشر بوده، خودش گفته
که این مطلب آخر من است. یک
معرفی از خودش کرده. این معرفی بالاترین
معرفی است. "قل انّما انا بشرٌمثلکم یوحی الیّ انّما الهکم
الهٌ واحد " من انسانی هستم
مثل شما. چه کسی حاضر است از میان اینهایی
که خیلی ادعا دارند بیاید در یک جلسه ای بگوید من انسانی هستم مثل شما، همین هایی
که نمایندگی او را می کنند و به نوعی سخن می گویند که چه ها میدانند، یک سر و گردن،
هزار سر و گردن از همۀ انسانها بالاترند. به
همه گفت، علنی گفت در قرآن هم هست "قل انّما انا بشرٌ مثلکم ..." من
مثل شما یک انسانم، علایق شما را هم دارم، تمایلات شما را هم دارم، نقطه ضعف
های شما را هم دارم. اگر در درون خودتان
وهم ها و خیالات بر شما غلبه می کند و باید خودتان را
از زیر اینها بیرون بکشید، تاریک می شود درونتان و باید روشنایی ایجاد کنید، من هم
همینطور. شما چیزهایی را دوست دارید، من هم
دوست دارم. شما از چیزهایی بدتان می آید،
من هم بدم می آید. وقتی پسر کوچک پیامبر بنام
ابراهیم مُرد یک حادثه ای اتفاق افتاد درست در همان ساعات، و همان روز آفتاب هم گرفت،
عده ای سر و صدا را بلند کردند که این گرفتن آفتاب برای خاطر این است که پسر پیامبر
مرده. چون پسر پیامبر مُرده کل طبیعت نظامش به هم خورده است، هست اینها در کتاب
تاریخ، پیامبر فرمود که نه اینها دو تا از آیات شمس و قمر، ماه و آفتاب ۲ تا نشانه
از نشانه های خدایی هستند که آنها دارند کار خودشان را می کنند و در مرگ هیچ کس نمی
گیرند، ولی خودش اشک می ریخت، گفت : اما من هم انسانم دلم می سوزد
و اشکم جاریست برای خاطر فوت پسرانم "انا بشر مثلکم" یک اضافه
دارد "یوحی الی انما الهکم اله واحد" تفاوت من با شما این است که
همیشه در درون به من امدادی می
رسد و آن امداد این است که اله شما اله واحد است. یک
خدا بیشتر نیست مرکز هستی یک جاست و هستی وحدت دارد و
اینهمه مدعیان دروغین هیچ کدام هیچ کاره نیستند "یوحی الی انما الهکم اله
واحد" این دارد به من میرسد. اینجا من یک نکته ای را عرض بکنم این آیه از
جمله آیاتی است که اگر کسانی بخواهند معنای وحی را تبیین بکنند خواهند دید که
کاملا می شود این را فهمید که وحی نبوی چیزی نبوده که هر چند وقت یک بار یک چیزی به
او می آمده. او همیشه در حال وحی گرفتن
بوده. این آیه این را می
گوید "یوحی الی انما الهکم اله واحد" اینکه اله, اله واحد است. خدا
مرکز هستی و تعدد بردار نیست. این چیزی نیست که گاهی به او وحی بشود که! ممکن
است بگویند که فلان حکم فلان وقت وحی شد اما اینکه دیگر چیزی
نیست که گاهی به او وحی شود. همیشه این
می آمده. یعنی وحی نبوی چیزیست که او
همیشه در حال و هوای وحی بوده است. او همیشه
در حال و هوای توجه به خدا بوده است. به
این معناست. این تعریفی است که او کرده است.
حالا اشخاص در طول تاریخ به گونه های
مختلف می توانند راه او راه بروند. این "الهکم اله واحد" را تعقیب کنند. این موحدانه زیستن را تعقیب کنند. به شکلی که من در "قرائت نبوی از جهان"
اون مقاله ی شماره ی اول که در مرحوم مجلسی چاپ شد را توضیح داده ام در آنجا.
خُب، من از حوصله ی شما خیلی متشکر هستم. و
انشا... بعد هم باز هم از آن حال و هوای عرفانی ظاهرا ما بهره
مند می شویم.
سوال: آیا حقیقتی مستقل
از تاریخ وجود دارد و نسبت حقیقت و تاریخ چیست ؟ این پرسش ناظر به آن قسمت از صحبت
شما بود که در طول تاریخ همان چهار حوزه و چهار بال را تفسیر کردید.
جواب: عرض کنم به صورت خیلی کوتاه تاریخ
دو معنی دارد یک وقت منظور از تاریخ حوادث تاریخی است که اتفاق می افتد و یک وقت
تاریخ به معنی علم تاریخ است. فکر میکنم
منظور این دوستی که این سوال را نوشته علم تاریخ نیست بلکه حوادث تاریخی است که
دارد اتفاق می افتد این نوع سوال کردن که آیا حقیقتی غیر از
حوادث تاریخی وجود دارد آنسوی تاریخ وجود دارد یا ندارد این بر اساس یک نوع تفکر
از متافیزیک بنا نهاده شده است که تفکر صحیحی نیست عده ای فکر میکنند که دو تا عالم است یکی عالم
محسوس و یک عالم نامحسوس که این عالم محسوس عالم حوادث تاریخی است،
تاریخ به معنای اعم کلمه اعم از طبیعت، انسان و غیره یک عالم دیگری هم وجود دارد که
آنجا نامحسوس است و خارج از تاریخ وجود دارد. این جور تفکیک فیزیک از متافیزیک و یا
طبیعت از ماوراطبیعت بنیاد فلسفی قابل دفاعی ندارد، اما یک چیز دیگر میتوان گفت
بستگی دارد به این که از حوادث تاریخی چه دریافتی دارد آیا نه به
عنوان دو عالم یکی عالم تاریخ و یکی عالم خارج از تاریخ، تفسیر حوادث تاریخی مطرح
است که انسان حوادث تاریخی را چگونه تفسیر کند و به اصطلاح اگر پدیدار شناسانه نگاه
بکنیم چه معنایی در حوادث تاریخی ببینیم اگر منظور این باشد میشود گفت که حوادث
تاریخی را میشود معنی کرد میشود از حوادث تاریخی معنی هستی شناسانه درک کرد میشود
گفت حوادث تاریخی را لایهِ بیرونی یا نمود های یک صاحبِ نمود تلقی کرد اگر به این
معنی بگیریم این معنایش این نیست که در بیرون از تاریخ یک چیزی وجود دارد بلکه معنایش
این است که خود تاریخ نمود یک چیزی است که آن غیر از حوادث تاریخ است و باطن این
حوادث تاریخی است. این را میشود گفت و نسبت
تاریخ را میشود این گونه معین کرد و در عقیده توحیدی و هستی شناسی عرفانی هم قضیه
همین است، تمام آنچه که در حوادث تاریخی ما میبینیم این حوادث تاریخی یک بنیادی
دارد که تمام این حوادث از ان بنیاد بیرون میزند. تجلیِ آن بنیاد هست، نمی توان گفت این یعنی خارج
از تاریخ، این مساله خارج از تاریخ نیست، عین تاریخ هم نیست، مسئله
مسئله ظاهر و باطن و نمود و بود است.
سوال: یک تفاوت کوچک میان یک
بال از چهار بالی است که شما مطرح کردید یعنی علم فلسفه و هنر
با دین وجود دارد و آن این است که سه تای اول جنبه بشری دارد و آخری محتوی ماورایی
دارد ولی شما این چهار تا را با هم همطراز و هم ارزش فرض کردید
جواب: یعنی چه عنصر ماورایی
دارد؟ بنده هیچ وقت این تعبیر را به کار نمی برم که دین چیزی
است که از جای دیگر آمده است، ممکن است بعضی ها این تعبیر را به کار برده باشند. دین کار آدم است به این معنا، دین سلوک آدمی
است. آن چیزی که ما به آن دین میگوییم
یعنی سلوک معنوی آدمی، راه روی معنوی آدمی. آدمی یک کار میکند، کار علمی است. یک عمل انجام می دهد، عمل فلسفی است. یک عمل
انجام می دهد، عمل هنری است و عمل دیگری هم انجام می دهد، عمل دینی است. در آن عمل
دینی سعی می کند از زندگی روزانه فراتر برود و یک عُمقی را درک بکند و
به اصطلاح افق معنوی درونی خودش را گشوده تر بکند. این دین آدمی است و کسی که اهل این
کار است او دین دارد در قرآن کریم هم گفته شده است :( ان الدین عند ا ... الاسلام)
دین در نزد خدا، نه این که یعنی دین در نزد خدا، یعنی در نظر خدا نه نزد خدا.
همان طور که در آن آیه دیگر هست (ان اکرمکم عند ا... اتقیکم) یعنی در نظر خدا این
است. این جا هم همین طور است یعنی اگر از
منظر خدا اگر به دین نگاه بکنید که خدا نظرش در باره دین چیست ؟ آن اسلام است و
معنی اسلام در قرآن تسلیم شدن است و معنی تسلیم شدن یعنی
انسان مقاومت نکند در برابر اراده خداوند که این عالم از اراده خداوند به وجود می آید که بنده توضیح این مطلب را در مقاله اول از
قرائت نبوی از این جهان گفتم و اگر بخواهیم تعبیر عرفانی از آن بکنیم بر میگردیم
به آن بیت مولانا که گفت البته اگر من درست در خاطرم باشد چون من
حافظه ام ضعیف است :
مــا ز دریــاییـم و دریـــا مـی
رویـم
مــا ز عقبی ایم و عقبی می رویـم
کشتی نـوحیـم و در طــوفـان روح
لاجرم بی دست و بی پا می رویم
یعنی در این فعالیت علی
الاطلاق خداوند در هستی در این تجلیات خداوند در هستی که از هر
گوشه خود را نشان می دهد ما مقاومت منفی نشان نمی دهیم با آن
هماهنگ می شویم و با آن پیش می رویم که معنی انا لله و انا الیه راجعون هم همین است. این
دین آدمی است و دینداری آدمی است. معنی
اسلام هم این است. اسلام عمل انسان است اسلام یعنی تسلیم شدن،
دین را ما این طور معنی می کنیم. بنابراین دین هم از انسان شروع می شود
فلسفه هم از انسان شروع می شود. علم هم از انسان شروع می شود. هنر هم از انسان شروع می شود. البته در طول تاریخ کسانی بوده اند
که آمده اند ارشاد کرده اند انسان را در مسیر دینداری همان طور که کسانی هم بوده
اند که آدمی را ارشاد کرده اند در علم، آدمی را ارشاد کرده اند در هنر، آدمی را ارشاد
کرده اند در فلسفه، بنابراین این تعبیر که دین، ماورایی است را بنده برایش معنای
درستی نمی بینم و کسانی که این تعبیر را میکنند ... بنده هم میدانم که خیلیها این
تعبیر را می کنند "دین را خدا فرستاده" اما این پایه... باید این حرف را
معنا بکنند که یعنی چه دین را خداوند فرستاده، یعنی یک چیزی بوده پیش ما فرستاده ؟
ارشاد کرده است خدا مردم را به دینداری. این یک مساله دیگر است ارشاد کرده است از طریق پیامبران
که دیندار باشید، این راه را بروید، این سلوک معنوی را بکنید، بنابراین من این
طور فکر نمی کنم که این ها انسانی است و آن ماورایی و به همین جهت است که من یک اختلاف
نظری دارم با دوستان و این تعبیر را هیچ وقت نمی کنم که دین یک چیزی است و فهم
دین چیز دیگر. به دلیل این که در این
مفروض گرفته شده است که دین یک چیزی است در عالم خارج از این
عالم، نمیدانم در یک جایی در یک ناکجا آبادی، بعد از آن یک فهمی حاصل
می شود و این فهم ها متفاوت است. من هیچ
وقت این تعبیر را نمی کنم چون اصلا دین و دینداری را کار خود آدمی می دانم
سوال: آیا می توان تفکیکی میان
موحدانه زیستن به رسم پیامبر اسلام(ص) متناسب با شرایط عصر جدید و موحدانه زیستن
به رسم موسی(ع) متناسب با شرایط عصر جدید قائل شد؟
جواب: خوب ما می توانیم
این را در تفسیر های رهبران دینی یهود و رهبران دینی اسلام ببینیم. این عرایضی که بنده عرض
کردم به این معنا نیست که همه یک جور زندگی می کنند در عصر جدید. متون یهودیت به گونه ای است که برای یهودیان عصر
جدید پاره ای از سوالات خاص در ارتباط با آن متون به وجود می آید. متون اسلامی به گونه ای است که برای مسلمانان عصر
جدید در ارتباط با آن متون یک سوالات دیگری به وجود می آید. بنابراین می تواند موحدانه زیستن در عصر حاضر
برای یک جمعیت یهودی و موحدانه زیستن یک جمعیت مسلمان متفاوت باشد اما این
متفاوت زیستن نه به آن معنا که بگوییم اینها بیشتر موحدانه می زیند
یا آنها بیشتر موحدانه می زیند در اعمال آنها مناسک آنها مشکلاتی که دارند و
میخواهند آن مشکلات را حل بکنند در هماهنگی هایی که میخواهند ایجاد بکنند با زندگی در
دنیای جدید تفاوت هایی به وجود می آید برای این که گذشته تاریخ، سنت این عزیزان و
متون دینی این عزیزان متفاوت است. بله چرا
به این شکل می تواند تفاوت هایی وجود داشته باشد، در عین حال
همه اینها هم موحدانه زیستن باشد. موحدانه
زیستن یک تعریف واحد یک فرم واحد ندارد. آن چیزی که در ذهن بعضی از شماها هست این است. خیال می کنیدکه این تعبیرات یک
معنای روشن مشخص استاندارد دارد که یا جایی هست و یا جایی نیست. الان ما در عصری زندگی می کنیم که حتی مفاهیم
علمی هم چنین وضعیتی دارند، شتاب، سرعت، موج، نور، اگر من غلط گفتم شما
بگویید همه اینها تعاریف مختلف دارند درست است ؟ و تا چه برسد
به مفهوم هایی که خیلی عمیق تراست
سوال: آیا می شود نقطه مقابل
آن یعنی ناموحدانه زیستن را تعریف کرد؟
جواب: بله میشود که مثلا
نوعی از زندگی ها را و نوعی از دینداری ها را نشان داد و گفت اینها ناموحدانه
زیستن است.
سوال: با چه شاخص هایی می
توان این کار را انجام داد؟
جواب: این تفسیر است، شاخص
علمی ندارد. به آن معنا که در سایر رشته
های علمی با یک متد مشخصی می شود گفت. اینها
شاخص های علمی ندارد. مولفه های تشکیل
دهنده موحدانه زیستن را ما تعریف می کنیم.
هرکجا که ما این مولفه های تشکیل دهنده را پیدا نکردیم آنجا می
گوییم موحدانه زیستن وجود ندارد . مثلا یک چیز خیلی کلی
که بخواهیم بگوییم این است که عرفا یک چیزهایی را مشخص کردند که اگر به متن
متون عرفانی مراجعه کنید مشخص شده که یک شخصی که موحدانه می زید او در جنبه های
مختلف زندگی چگونه است، چگونه عمل می کند، میتوانید آن را شاخص قرار دهید یا فرض
کنید در متکلمان جدید شخصی مثل ۹۹۹۹۹ می گوید آشتی با خدا، آشتی با خود، آشتی با
دیگران موحدانه زیستن است و به تعبیر او غایت قصوی هر انسانی خدا باشد او آشتی با
خود دارد آشتی با دیگران دارد آشتی با خدا دارد. خوب این ها را می توان تحلیل های
روانی پدیدار شناسانه کرد و هر انسانی که این مشخصات در او وجود داشته
باشد می توانیم بگوییم او موحدانه زندگی می کند. هر انسانی که این ها در او وجود
نداشته با شد و به عوض آشتی ها تعارض های گوناگون دائما او را آزار می دهد و از
خود بیگانه است، با این ها می توان از لحاظ روانی انسان را تحلیل کرد، وقتی که چنین
وضعیتهایی را می بینیم که از این سو به آن سو می افتد و نمی تواند تعارض های درونی
و دوگانگیهای درونی خود را حل بکند این انسان موحدانه نمی زید ولو در زبان بگوید
من موحد هستم، زیستن موحدانه را میشود از اعمال اشخاص از تحلیل درون اشخاص به دست
آورد.
سوال: یعنی داوری بیرونی
وجود دارد برای این ماجرا ؟
جواب می شود
بله می شود
) شوخی بین مجری و آقای مجتهدی (
سوال: من هیچ کدام از ویژگی
های یک انسان دیندار را ندارم و از طرفی واقعا هیچ احساس نیازی به آنها را ندارم
به نظر شما من چگونه آدمی هستم ؟
جواب: (خنده حضار) شما همین
آدمی هستید که خودتان تعریف کردید ولی از دید من شما صاحب
حقوق بشر هستید....بله (خنده حضار(
سوال: یکی از سوال هایی که
مربوط می شود به بحثی که شما کردید و مثالی که راجع به دعا نویسی
زدید. آیا ممکن است آیندگان هم به دینداری
ما به دیده تمسخر نگاه بکنند؟
جواب: ما دینداری گذشتگان را
به دیده تمسخر نگاه نمی کنیم، ما می گوییم آنها دینداریشان به گونه ای بوده است و
ما دین داریمان به گونه ای دیگر و در یک جاهایی هم مشترک
هستیم حد اقل می توانیم آن اشتراک را در این معین کنیم که آنها می
خواستند به نوعی این زندگی روزانه شان خوردن خوابیدن و امثال این طور چیزها و حتی
دانشمند بودن و حتی کار سیاسی کردن قانعشان نمی کرده دلشان می خواسته به زندگی خودشان
یک معنایی عمیق تر از این ببخشند و یا در زمان خودشان تعارض هایی احساس میکردند که
خیلی علاقه داشتند این ها بر طرف بشود، یک دین داری های این گونه داشتند و برای
این کار هم یک راه و رسومی داشتند و یا این که بر اثر تقلید و تربیت که اکثر هم
این طور بوده بر اثر تقلید و تربیت و تلقین و اینها یک دینی داشتند ولی ما به هیچ
کدام از این ها نمیخندیم و تمسخر نمی کنیم در صورتی که یک صدقی در آنها وجود
میداشت که میتوان این را تشخیص داد که هر کس هر نوع دین داری میکند در آن صادق است
یا نه این صادق بودن در دینداری به آن معنا نیست که
گزاره هایی که بیان می کند مطابق واقع هست یا نه، در عمل دین داریش صادق است یا
نه اگر بخواهیم بفهمیم که کسی صادق است یا نه کسی که دین داری می کند یک چیز را
برتر از همه چیز می نشاند حالا اسمش خداست اسمش حقیقت است یا هرچیزی. یک چیز را حاضر نمی شود بفروشد. اگر زندگی کسی را بررسی کردیم و آنچیزی
را که خودش برتر از هر چیز اعلام می کند حالا هر چیزی، ما معین نمی کنیم خودش
معین می کند همان ا... اکبر. آیا همه جا
همین طور است می فهمیم که این صادقانه است یا یک جاهایی ممکن است خطایی
هم بکند و دوباره پشیمان بشود و گوید من یوسفم را ارزان فروختم. همان طور که در قرآن آمده است که یوسف را ارزان
فروختم بنابراین می فهمیم که این صادقانه است نمی خندیم به هیچ وجه احترام هم می
گذاریم بنا بر این چرا انتظار داریم آیندگان به دینداری ما اگر دینداریِ ما
صادقانه باشد بخندند و یا چرا تمسخر بکنند، نه آنها هم نوع دیگری دینداری می کنند
و می گویند گذشتگان ما هم این طور دینداری کردند. این کار منافات ندارد با این که پاره ای از
گزاره هایی که ما صادق می دانستیم در آینده به آن اشکالاتی بگیرند همان طور که
پاره ای از گزاره هایی که در اعتقادات گذشتگان ما شکل گرفته ما میگوییم نه. اشکالاتی بر آنها وارد است این تحولات علمی،
فلسفی، کلامی، الهیاتی پیدا می شود اما این غیر از این است که تمسخری داشته باشیم.
سوال: یک بخش از سوال ناظر
به عصمت پیامبر بود که می خواستند آنرا بیشتر توضیح بدهید و به طور
مشخص تر سوال شده بود که احاطه پیامبران به علم امروزی چطور بوده است؟
جواب: من پاسخ این قبیل
مسائل را تا حدودی در آن مقاله قرائت نبوی از جهان (شماره اول ) آورده ام من به
طور کلی مبنایم این است که در مورد پیامبران می توان دو جور قضاوت کرد
و این می تواند برای شما یک اصلی باشد و دنبال کنید. یک وقت این است که ما قبلا می
نشینیم و تعریف می کنیم برای خودمان که پیامبر چه کسی است با مقدمات فلسفی و مقدمات
کلامی، و مشخصاتی برای پیامبر ذکر می کنیم که مقتضات بیان فلسفی و کلامی ماست. ما می گوییم پیامبر یعنی، این یعنی، این یعنی
این، یک مشخصاتی برایش قائل می شویم و بعد کسانی که در طول تاریخ آمدند دعوی
پیامبری کرده اند نگاه می کنیم به آنها هر کدام را که درست تشخیص دادیم
که به نظر ما این پیامبر است می گوییم پس همه این مشخصاتی که ما قبلا با دلایل
فلسفی و کلامی معین کرده بودیم پس حتما در این آقا وجود دارد حالا اعم از این که
نشانه ای در او ببینیم از آن صفات یا نه مثلا می گوییم دلیل
فلسفی داریم دلیل کلامی داریم که پیامبر باید عالم همه علوم باشد مثلا یا علوم
اولین و آخرین باشد و یا همان طور که پاره ای از فلاسفه اسلامی گفتند
پیامبر باید کسی باشد که به تمام عالَم صغیر و عالَم کبیر و اینها احاطه داشته باشد
و چه و چه، بعد وقتی می بینند که کسی دعوی پیامبری کرده می گویند پس همه آن چیزهایی
که ما با این دلایل به آن رسیده بودیم در این آدم هست اعم از آن که در گفته های
او از فلان علم شیمی یا فلان علم فیزیک چیزی وجود داشته باشد یا نه و وقتی از آنها
می پرسیم می گویند خوب لازم ندیده است آنها را بگوید می دانسته ولی لازم ندیده است
آنها را بیان کند یا از او نپرسیده اند تا بگوید این یک جور بر خورد است. اگر کسانی این طور برخورد
کردند باید از آنها بپرسیم که این دلایل فلسفی و کلامی شما چگونه دلایلی است و آن
دلایلشان را بررسی کنیم ببینیم که این دلایل واقعا آن قدرت را دارد که چنین نتیجه
ای از آن گرفته شود بنده معتقدم چنین دلایل فلسفی و کلامی وجود ندارد. یک وقت هم این است که طور دیگر بررسی میکنیم که
پیامبران در طول تاریخ ظاهر شده اند و آنچه که بوده اند نشان داده اند
که چه اند و که اند و در باره چه موضوعاتی اظهار نظر می کنند در باره چه موضوعاتی
اظهار نظر نمی کنند همان طور که یک دانشمند علوم طبیعی با زندگی خودش با اعمال خودش
با کتاب های خودش نشان می دهد که این آدم چه کاره است و تخصصش در چه امریست، نمی
توانیم در باره یک دانشمند فیزیک بگوییم که او شیمی هم می دانسته ولی نخواسته
اظهار نظر بکند ایشان در باره فیزیک اظهار نظر کرده است تا آنجا که ما میدانیم یا
فیلسوفان هم همین طور اند ما فیلسوفان را درباره شان قضاوت می
کنیم بر اثر آثاری که از انها مانده است و آنچه که گفته اند آنچه که نوشته اند یعنی
همان طور که در عرایض قبلی ام در متن سخنرانی به آنجا رسیدم به آنجا رسیدم. یا این که کسی نوازنده بسیار خوبی است، و ما
حالا بیاییم بگوییم که نه ایشان بسیار خوب هم آواز بلد بود بخواند اما
نخواند، یا، این نمیشود یک کسی که آواز خیلی خوب می خواند بگوییم که
او ساز هم خوب می تواند بزند، ولی خوب نزده، این کار را هم نمی شود کرد. در باره پیامبران هم قضاوت ها این گونه است به
نظر من، یعنی بنده عقیده ام این است و صحیح را بر این می دانم و دارم نظر
خودم را بیان می کنم که در باره قضاوت کردن درباره این که پیامبران چه می
دانستند و چه نمی دانستند، علم آنها چه قدر بوده است، باید
تاریخ را بررسی کرد، باید آثار آنها را بررسی کرد، باید آن قلمرو هایی را که آنها
در آن قلمرو سخن گفته اند، آنها را باید بررسی کرد و دید در چه زمینه ای اینها
مطالبی گفته اند، هر قدر که گفته اند و اظهار داشته اند همان را میتوان برای
انها نوشت. ما حالا چقدر کتب مقدسه یهود و
نصارا چه در قرآن خودمان که من بیشتر متمرکز می شوم روی قرآن، ما وقتی قرآن را که
مهمترین اثر پیامبر است می بینیم نه در آن علم شیمی را می بینیم و نه
علم فیزیک و نه از این قبیل چیزها، علوم جدید. یک چیزهای دیگر در آنجا می بینیم، که راهِ انسان
را به سوی خدا هموار می کند این کتاب بنابراین می توانیم بگوییم که کار
پیامبر این بوده است که راه انسان به سوی
خدا را هموار بکند و همان طور که در مقاله قرائت نبوی از جهان بنده نوشته ام قرآن
تفسیر پیامبر است از هستی. تفسیر موحدانه
پیامبر است با امداد الهی از هستی، معنای هستی، حقیقت هستی، بنیاد هستی، آینده هستی،
آغاز هستی، این است دین آدمی را دارد در واقع به آدمی ارشاد
می کند و نشان میدهد. وقتی از پیامبر چیزی
بیش از این در دست نمانده ما چه دلیلی داریم بر این که پیامبر
شیمی هم می دانسته فیزیک هم می دانسته، این هیچ دلیلی نداشته و این هیچ نقصانی
برای هیچ کسی نیست، چه نقصانی است برای پیامبری که راه انسان را به سوی خدا باز می
کند که شیمی نگفته باشد، یا ندانسته باشد چه نقصی است این ؟ این بود پاسخ بنده به
این سوال.
سوال: سوال اصلی در مورد
عصمت پیامبر است که شما در صحبتتان گفتید برخی کاستی ها در وجود ایشان بوده است.
سوال ناظر به این بحث است.
جواب: ببینید خانمها و
آقایان من باز هم در آن مقاله قرائت نبوی مطلبی راجع به عصمت نوشته
ام آنچه که مسلم است از قرآن به دست می آید از اظهارات خود پیامبر به دست می آید پیامبر
در آن وظیفه اصلی که بر عهده داشته عصمت داشته است
به این معنا که او وظیفه اش دعوت به خدای یگانه بوده هیچ وقت دعوت به خدای یگانه را منحرف نمی کرد به دعوت به غیر خدا به
این معنی درست است پیامبر همیشه دعوت به
خدا می کرده. شما سراسر قرآن را از اول تا
آخر بررسی کنید یکجا نمی بینید که پیغمبر از این اصل منحرف شده باشد. یعنی به غیر خدا دعوت کرده باشد به غیر آن موحدانه زیستن دعوت کرده باشد، بله در این
دعوتش معصوم بود و از آن راه منحرف نمی شده است. این را نمی شود انکار کرد اما معنای بیش از این
عصمت یعنی چه ؟ باز دو تا مساله در این جا مطرح می شود در
خود قرآن گفته شده است، پاره ای از تعبیرات این چنینی است که در باره برخی از انبیا
گفته شده است که فلان نبی در فلان جا گناهی داشت بعد استغفار کرد. در مورد آدم گفته شده است که (عصی)، معصیت کرد
در مورد خود پیامبر گفته شده است که لیغفر ا... ما تقدم من ذنبک و ما تاخر
این آیه قرآن است دیگر تا این که خدا بیامرزد از تو
گناهی که سر زده در قبل و بعد. بنابر این
یک مساله این است که آیا مرتکب گناه می شده یا نمی شده که این مساله محل اختلاف است
میان مسلمانان و علمای مسلمان که در طول تاریخ این محل اختلاف بوده است. پاره ای بوده اند که گفتند بله ممکن بوده است از
پیامبر هم گناهی سربزند. این مساله همیشه
در طول تاریخ یک مساله اختلافی بوده است. و اگر فرضا یک گناهی سر می زده به آن
وظیفه اصلی و دعوت اصلی به هیچ وجه لطمه ای نمی زده است. شاید بتوان گفت قل انما انا بشر مثلکم را هم یک چیزی این طوری از آن فهمید که ممکن
است از یک انسان خطای این طوری هم سر بزند. این یک مساله. مساله دیگری که بنده گفتم آن تاریکی هایی که پیدا
می شد و این حرفها این دیگر عالَم دیگری است، این از خواص بشر بودن است، این روایت
به خود پیامبر مستند است که من برای شما خواندم که تاریکی هایی می آیند، وهم هایی می آیند، خیالهایی می آیند که من همیشه سعی می کنم
اینها را کنار بزنم، خُب، این از خواص بشر بودن است بشر یک چنین چیزهایی را
دارد. این که به نظر بنده هیچ لطمه ای به
وظیفه پیامبری نمی زند. انسان است. آنچه که مهم است این است که انسان در تلاش مجدانه
ای باشد برای برکنار زدن این وهم ها و خیالها این مهم است. اصلا من یک چیزی به شما بگویم خواهش می
کنم بروید بعد از این مسائل را از این
زاویه مطالعه کنید شما فکر می کنید که این همه عبادت که به پیامبر و
اولیای خدا مثلا حضرت علی نسبت داده شده، این ها یعنی چه؟ می شود نیایش مصنوعی کرد،
می شود کسی در خودش احساس نقص و تاریکی نکند و باز نیایش واقعی بکند؟ چرا ما در این زمینه ها هیچ نمی اندیشیم ؟ یک وقت
نیایش کردن تقلید است، بر اثر تربیت است، عادت است که خیلی از ما این طور نیایش می
کنیم، اما اگر کسی واقعا نیایش کند بخواهد پرواز کند بخواهد از آن چهار چوب بیرون بیاید
و در درونش گشایشی پیدا شود چه کسی این کار را با تمام وجود انجام می دهد؟ اگر کسی همیشه درونش گشایش باشد آیا امکان دارد
دوباره این کار را انجام دهد؟ تحصیل حاصل بکند به اصطلاح اگر کسی
تشنه نباشد دنبال آب می رود؟ ما از سویی به پیشوایان دین نسبت می دهیم که
آنها از صمیم قلبشان نیایش می کردند. مثلا
در حالات حضرت علی گفته شده که طوری نیایش می کرد که چنان به خود
می پیچید که آدم مار گزیده، در نهج البلاغه هست آخر اگر کسی در خودش نقصی و یا ضعفی
احساس نکند و تمام وجوش بر انگیخته نشده باشد که از آن نقص و از آن ضعف بیاید بیرون
می تواند نیایش واقعی بکند اصلا ؟ این که ادا در آوردن می شود اینها نشان می دهد
که تصوراتی که ما در باره اینها داریم در باره پیشوایان دین داریم خیلی تصورات
ساده عوامانه بی مطالعه است. آنها هم این
محدودیتهای انسانی را داشتند و آنها هم میخواستند از این محدودیت های انسانی بیرون
بروند و نیایش آنها و نیایش ما فرقش در این است که آنها همتی داشتند آن چیزی که عرفا
خیلی روی آن تاکید میکنند همت. متاسفانه
من خیلی حافظه ام ضعیف است و نمیتوانم اشعار متناسب را برای شما بخوانم. همتی که آنها داشتند یعنی چنان از درون خیز
بر می داشتند از درون به سمت مقصد اعلای خودشان. همتِ خیز برداشتن، ما نداریم و هی رسوب
می کنیم همان چیزی که اسمش کسالت است بطالت است تنبلی است یا هر چیزی، و آنها این را
نداشتند خیز برمی داشتند خیز برداشتن از همت آغاز می شود، این است فضیلت آنها نه این
که محدودیت نداشتند والا این عباداتی که به آنها نسبت می دهند معنا ندارد نیایش های
واقعی معنا پیدا نمیکند آن وقت، و یا بعضی دعا ها را میخوانیم توجه نمی کنیم این
دعا ها را به ائمه نسبت می دهند اما در عین حال آنها در دعاها می آیند می گویند که
خدایا من سپاسگزارم که چقدر اعمال ناشایستی که از من دیدی تو پوشاندی، این حرفها یعنی
چه. مثلا در دعای کمیل اگر درست یادم باشد
این جمله است و کم من قبیح سترته تو اعمال قبیح از من دیدی اما پوشاندی دیگران از آن
باخبر نشدند یا دعای این گونه که ا...م اجعلنی خیرا مما یظنون بی این هم در دعاها
هست خدایا مرا بهتر از آن قرار ده که مردم در باره من تصور میکنند من آنچیزی که
مردم تصور می کنند نیستم آنها فکر می کنند من یک پارچه نورم
مثلا. من خودم می دانم این طور نیستم. مرا
بهتر از آن قرار بده. ببینید
خیلی مسایل هست وقتی اینها را بررسی میکنیم می بینیم ما دچار مبالغاتی هستیم
به طوری که پیشوایان دینی خود را از انسانیت بیرون می بریم آنها را میان خدا و
انسان قرار می دهیم حالا ریشه های این از کجا آمده است که من در این جا عقایدی دارم
که مساله تجسد مسیحیت در کلام اسلامی و فرهنگ اسلامی خیلی تاثیر گذاشته است حالا
طولانی شد ببخشید. بنابراین آنچیزی که من
می توانم در این زمینه عرض بکنم این هاست.
سوال: شما گفتید قرآن تفسیر
پیامبر به کمک امداد های غیبی است و چرا می گویید قرآن علم
شیمی و فیزیک ندارد در حالی که ما تفسیر علمی قرآن داریم و خیلی از علمها با توجه
به آیات قرآن بیرون کشیده شده و این که من شک دارم که شما خدا قرآن را کامل قبول
داشته باشید چون که علنا می گویید که قرآن از طرف پیامبر است و آنرا از طرف خدا
نمی دانید و خیلی از حرفهای دیگر و این که شما می گویید من
اعتقاد دارم من، بنده می گویم و ممکن است که اگر اعتقادتان اشتباه باشد، نباید
تلقین بشود به دیگران و تحمیل بشود که دیگران بفهمند که حرفهایتان درست باشد.
جواب: متشکرم. و این که چرا
می گویم تفسیر پیامبر است با امداد غیبی از جهان این را بنده به صورت
مشروح و مفصل در مقاله قرائت نبوی از جهان نوشته ام (اعتراض
پرسش کننده) و این هم در اینتر نت گذاشته شده و وقتی در اینترنت اسم بنده را
بزنید آن مقاله می آید که به چند زبان دنیا هم ترجمه شده و همان موقع هم که این
مقاله منتشر شد تقریبا دو سال پیش. موافق
و مخالف داشت بعضی ها آن طور که باید و شاید آن را توجه نکردند فکر
کردند وقتی تفسیر می گوییم یعنی همان طور که یک آدمی می نشیند کتاب را تفسیر می
کند پیامبر هم نشسته با علم و فکر خودش جهان را تفسیر می کند، خیال کردند منظور ما
از تفسیر این است، درحالی که آنجا توضیح داده شده منظور از تفسیر چه هست، نمود
دیدن جهان نمود خدا دیدن جهان آن هم با امداد خدا به کلی غیر از آن چیزی است که از
تفسیر در موارد عادی به ذهن می آید که موافق داشت، مخالف داشت چیزهای مختلفی نوشته
شد آن را می توانید آنجا مطالعه کنید ممکن است که با آن
موافق باشید ممکن است که مخالف باشید اما راجع به آن مسئله دیگر که
شما می فرمایید از قرآن می تواند علم شیمی به دست آید علم فیزیک به دست آید. اگر کسانی چنین چیزهایی
نوشته باشند ما با کمال استقبال از آنها استفاده می کنیم من تا به
حال ندیدم کسی تا به حال چنین چیزی نوشته باشد شما آنها را معرفی کنید به
دوستانتان و دیگران که بدانند در قرآن چنین چیزهایی هم هست
ما تا به حال چنین چیزی ندیدیم. اما مساله
سوم که می گویید من میگویم که این طور می فهمم، این جلسه بحث علمی است، اینجا یک
مشت انسان های عامی ننشسته اند که بنده برای آنها تبلیغ بکنم و یا برای آنها روضه
بخوانم این جا یک سری کسانی نشسته اند که تا حدودی اهل مطالعه هستند و بعد از این
هم مطالعه می کنند. من نظرات خودم را
اینجا بیان می کنم، این ها نظرات من را نقد می کنند دلایلی
برایش پیدا می کنند شما هم همین کار را بکنید و من به شما توصیه می
کنم و به دوستان هم فکر شما توصیه می کنم که از مقلد بودن بیرون بیایید و هرچه می
توانید فکر خود را توسعه دهید (تشویق حضار) و این هیچ منافات ندارد، این را دوستانه
میگویم که وقتی انسان بخواهد اهل فکر باشد اهل تعقل باشد از عده ای طلب ارشاد
بکند تقلید کورکورانه غلط است و نه راه یافتن از کسی و طلب ارشاد از کسی. این اصلا غلط نیست هر کسی
بخواهد در زمینه های دینی در زمینه های علمی در زمینه های فلسفی اهل تامل و فکر
بشود، قطعا کسانی هستند که باید سراغ آنها برود و بخواهد که مرا ارشاد کنید. من می خواهم اهل علم باشم اهل مطالعه باشم اما
تقلید کورکورانه کار درستی نیست، اما این که عقاید دیگران به هم می
خورد، عقایدی که با این بحثها به هم بخورد آن از لحاظ فکری به درد نمی خورد، عقایدی
که قرار باشد با یک سلسله بحثهایی به هم بخورد و سُست شود،
به درد نمی خورد. عقایدی به درد می خورد
که پایه ای داشته باشد محکم باشد بر یک مبانی استوار باشد و بنشیند و
عقاید دیگران را گوش کند خود قرآن میگوید فبشر عبادی الذین یستمعون القول
فیتبعون احسنه پیامبر ما هم که امشب به مناسبت ایشان اینجا گرد آمده
ایم در زمان خودش دقیقا همین کار را می کرد با همه می نشست صحبت می کرد با همه می
نشست گفتگو می کرد خود قرآن تماما گفتگو است از اول تا آخر گفتگو است پس باید اول
اعتراض به پیامبر بکنیم که چرا شما عقاید نصاری را آوردید اینجا ذکر کردید، قرآن
عقاید نصاری را ذکر کرده عقاید یهود را در آنجا ذکر کرده عقاید مشرکان را در
انجا ذکر کرده عقاید بت پرستان را در آنجا ذکر کرده بعد هم پاسخ داده
است.
سوال: با توجه به تناقضات
آشکاری که در رابطه حقوق زنان با (و) حقوق بشر در قرآن
مشاهده می شود به نظر می رسد روشنفکران دینی در این مسایل سکوت کرده
اند و یا به اشاره های کوتاه بسنده کرده اند آیات شک بر انگیز در سوره هایی مثل
احزاب، نور، نسا در رابطه با زنان که متاسفانه منجر به تصویب قوانین تبعیض آمیز علیه
زنان شده است را چگونه توجیه می کنید.
جواب: بنده این ها را در نوشته
های خودم توجیه کردم(خنده حضار) چون الان مجالش نیست فرصت این که بنده به اینها
بپردازم نیست ولی شما را حواله می دهم به چهار تا مقاله ای که در این زمینه ها
به طور مبسوط نوشته شده است میتوانید مطالعه کنید یک فصلهایی هست در کتاب قرائت نبوی
از دین می توانید مطالعه کنید فصلهایی هم هست در کتاب ایمان و آزادی باز هم در ارتباط
با همین مسایل نوشته شده است بنابراین فرصت این که من اینها را توضیح بدهم نیست
ولی از نظر بنده آنجا گفته شده است که قضایا به چه شکلی می تواند در آید و این ناسازگاریها
به چه شکلی می تواند حل شود. اما اجازه
دهید یک مطلبی را قبلا نوشته بودند.
نوشته اند با توجه به
کمبود نظریه پردازان و این که ابوالحسن خرقانی آزاد اندیشی دینی را بنیاد نهاد و
مولانا آن را توسعه داد و حافظ به آن تکامل بخشید آیا می توان برای رسیدن
به اصل آزادی و کرامت دینی همراه با مسلمان بودن توام با برقراری حقوق بشر از
این بزرگان به عنوان تئوریسین و نظریه پرداز استفاده کرد و چگونه؟
دوستی که این سوال را
نوشته اند من باید عرض کنم که این سوال چنان ابعاد وسیعی دارد که
نمی توانم الان به آن بگویم آری و یا نه. من
باید خودم کلی در این زمینه تامل بکنم که آیا عمق و وسعت عرفانی
که ما در پاره ای از عرفا می بینیم یعنی آن توسّع فکری که ما در عرفا می بینیم بر
مبنای آن حقوق بشری که امروز به این شکل در 30 ماده می توان تنظیم کرد چه کار باید
کرد میشود بر مبنای آن این بنا را گذاشت یا باید کار دیگری بکنیم؟ و آن این است که
ما این بنا را با اصلها و استدلالهای فلسفی عقلانی اخلاقی فعلی باید
استوار بکنیم و بپذیریم و بعد آنها را پشتوانه این قرار بدهیم
یعنی معنویت بیشتری ایجاد بکنیم برای اینها.
همان طور که من عقیده ام این است که در آیه کرامت انسانی که در
قرآن هست (و لقد کرمنا بنی آدم) و امثال اینها، اینها را ما می توانیم
پشتوانه معنوی امثال حقوق بشر قرار بدهیم و نه این که سعی بکنیم حقوق
بشر را از آنها بیرون بکشیم این کار به لحاظ علمی شاید قابل قبول نباشد.
این آخرین سخن بنده است
و همه را به خدا می سپارم.