بدترين دوران عوام فريبى
خداوند
هم ديگر نمى تواند به دادمان برسد... شايد بدترين دوران عوام فريبى با دين و ايمان
را در تاريخ ايران مى گذرانيم. احساس می كنم خفقان گرفته و چيزى نمی توانم بگويم.
چند
روزيست كه تماس هاى متعددى از آشنايان دور و نزديك داشتم كه همگى يا از سفر كربلا
برگشته و يا عازم بودند و چنان از چگونگى آن سخن می گفتند كه گويى به حج واجب رفته
و يا می روند !
قفلى بر
دهانم بود و نمی توانستم حرفى بزنم، اما درونم فرياد و شيوَن بود از اين زاويه ى
نگاه كه جز بردگىِ هوىِ نفس برايمان نياورده است.
- فردى
كليپى را از مراسم عزادارىِ مدرن برايم فرستاده بود كه چه مرتب و با نظم و نوحه
هاى زيبا در هجران و عشقِ ناجى عالم مى خوانند و متفاوت با گذشته برگزار مى كنند.
- قدرى
به آن نگاه كردم كه نتيجتاً جز تأسف نصيبم نشد.
به تك
تكِ چهره ها كه نگاه می كردم تاريكى و گمگشتگى القايى كه در آن مبهوت مانده اند را
حس می كردم.
و این سئوال
آزارم می داد که؛ يك نفر نيست از خود بپُرسد ناجى به چه معناست و حقيقتاً چه
نيازى به آن دارم !؟
از چه
بايد نجات پيدا كنم !؟
از خيل
پيامبران كه تعدادشان به بيش از ١٢٤ هزار رسيده است و براى نجات از دست
"خود"مان هم آمده بودند كارى برنيآمد !؟
مگر هر
كدام آنها يك ناجى نبودند؟
پس چرا ما
هنوز بر طبل آواز "خر بِرفت و خر برفت" محكم تر و پُر هيبت تر مى كوبيم
!! ...
- نمى
دانم عاقبت، اين طريق به روشنايى و نور مى انجامد !؟
يا كه در
اين شيب پُر خطر، خود را به ديوار بن بست زندگى دنيايى و یا به اصطلاح معنوى
مان خواهيم كوفت !!
شین. الف
توكيو 2015/4/20
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر