۱۳۹۵ آذر ۴, پنجشنبه

بدترين دوران عوام فريبى - شین. الف


بدترين دوران عوام فريبى



خداوند هم ديگر نمى تواند به دادمان برسد... شايد بدترين دوران عوام فريبى با دين و ايمان را در تاريخ ايران مى گذرانيم. احساس می كنم خفقان گرفته و چيزى نمی توانم بگويم.

چند روزيست كه تماس هاى متعددى از آشنايان دور و نزديك داشتم كه همگى يا از سفر كربلا برگشته و يا عازم بودند و چنان از چگونگى آن سخن می گفتند كه گويى به حج واجب رفته و يا می روند ! 

قفلى بر دهانم بود و نمی توانستم حرفى بزنم، اما درونم فرياد و شيوَن بود از اين زاويه ى نگاه كه جز بردگىِ هوىِ نفس برايمان نياورده است.

- فردى كليپى را از مراسم عزادارىِ مدرن برايم فرستاده بود كه چه مرتب و با نظم و نوحه هاى زيبا در هجران و عشقِ ناجى عالم مى خوانند و متفاوت با گذشته برگزار مى كنند.

- قدرى به آن نگاه كردم كه نتيجتاً جز تأسف نصيبم نشد.

به تك تكِ چهره ها كه نگاه می كردم تاريكى و گمگشتگى القايى كه در آن مبهوت مانده اند را حس می كردم.

و این سئوال آزارم می داد که؛ يك نفر نيست از خود بپُرسد ناجى به چه معناست و حقيقتاً چه نيازى به آن دارم !؟

از چه بايد نجات پيدا كنم !؟

از خيل پيامبران كه تعدادشان به بيش از ١٢٤ هزار رسيده است و براى نجات از دست "خود"مان هم آمده بودند كارى برنيآمد !؟

مگر هر كدام آنها يك ناجى نبودند؟

پس چرا ما هنوز بر طبل آواز "خر بِرفت و خر برفت" محكم تر و پُر هيبت تر مى كوبيم !! ...

- نمى دانم عاقبت، اين طريق به روشنايى و نور مى انجامد !؟

يا كه در اين شيب پُر خطر، خود را به ديوار بن بست زندگى دنيايى و یا به اصطلاح معنوى مان خواهيم كوفت !!


شین. الف
توكيو 2015/4/20

۱۳۹۵ آذر ۳, چهارشنبه

هین بگو که بخت من پیروز شد - سروش


هین بگو که بخت من پیروز شد

عبدالکریم سروش
مهرماه ۱۳۹۵، محرم ۱۴۳۸
به نام خدا

مولانا جلال الدین در دفتر چهارم مثنوی آورده است که روزی بایزید در جمع مریدان اناالحقّ گفت.  آنان برآشفتند.  گفت: بار دیگر اگر چنین گویم، اندام‌های مرا چاک‌چاک کنید.
چون وصیّت کرد آن آزادمرد
هر مُریدی کاردی آماده کرد
این بار مستی و شوریدگی بایزید ادّعای بزرگتری را بر زبان او نشاند.  «زان قوی‌تر گفت، کاوّل گفته بود»: «لیس فی جُبَّتی سِوَی الله» ( نیست اندر جبّه ام الاّ خدا ).
آن  مُریدان جمله دیوانه  شدند
کاردها بر جسم پاکش می‌زدند
هر که اندر شیخ تیغی می‌خلید
باژگونه از  تن خود می‌درید
وانکه آگه بود از آن صاحبقران
دل ندادش که زند زخم گران
نیم دانش دست  او  را  بسته کرد
جان ببُرد الاّ که خود را خسته کرد
***
«روشنفکری دینی» ایّام خجسته‌ای را می‌گذراند.  از یک سو کامل‌تر و از سوی دیگر خالص‌تر می‌شود.  از یک سو به وعده‌های خود وفا می‌کند، و از فقه شناسی ـ  که تعلّق نخستین آن بود - به کلام پا می‌نهد و سرچشمه‌های مشروب کننده‌ی فقه، یعنی خداشناسی و قرآن شناسی و پیامبرشناسی کهن را وا می‌کاود و در پرتو عرفان و فلسفه پیشین، و آموزه‌های فلسفی و علمی نوین، آن‌ها را غذا و غنای بیشتر و تازه‌تری می‌بخشد؛ و الهیات تازه‌یی پیش می‌نهد، و از سوی دیگر، اُفت و خُفت یارانی ناموافق را نظاره می‌کند که چگونه به طمعی و هوسی بدین مدرسه پیوستند و اینک به طمعی و هوسی دیگر، ناکامانه به در می‌روند و ناخالصی‌ها را با خود می‌بَرند و این سرمایه‌ی عزیز و عظیم را برای اهلش باقی می‌گذارند.

در این میان، حساب نقّادان محقّق البته جداست.  آنان حکم همراهان موافق را دارند که کوشش‌های غربال‌گرانه‌شان به کمال و خلوص این مکتب کماکان افزوده است و می‌افزاید.

حق چنین است که جنین سی ساله‌ای که در رحم تاریخ معاصر ایران بود، اینکه با دریافت نفخه‌ی الهی آماده زادن می‌شود و درد زایمان اوست که تنش‌ها و تپش‌های موّقت ( و گاه خصمانه و شریرانه‌ای) را برمی‌آورد که البته به زودی فرو خواهند نشست و حق‌جویان تولّد آن نوزاد نوآیین را خجسته و فرخنده خواهند شمرد، و نشانی نصر و ظفر را در پیشانی او خواهند دید.

این نوزاد نوپدید، نه فرقه‌ی تازه ایست، نه شریعت و دیانتی نوین!  نه پیامبر دارد، نه کتاب؛ نه مُرید دارد، نه مُراد! نه حزب است، نه حکومت؛ نه مرجع دارد، نه رهبر؛ نه مؤمن دارد، نه کافر!  بسی فروتن‌تر از اینهاست.  مدرسه ایست فکری و روشنفکری که ابوابی تازه را در دین‌شناسی و دین‌ورزی (نظراً و عملاً) برای دین‌داران می گشاید و راهی نوین در فهم و سلوک دین‌دارانه و مسلمانانه در دنیای سکولار مدرن نشان می‌دهد.
و از هم اکنون پیداست که کوکب اقبال این مسافر بس درخشان است.  چرا که هنوز درنیامده، چندین مشتاقان مست و خصمان خنجرگذار دارد: «مؤمنان ز اقرار مست و منکران ز انکار مست»!

گویی لعب معکوس قضا چنین خواسته است که طاعنان و دشمنان در خرابی آن مدرسه بکوشند، تا آبادترش کنند، و درین مُشک معطّر آتش بزنند تا عطرش را بیشتر بپراکنند.  به مصاف آیند و دعوی امارت کنند تا نادانسته قلعه‌ی سلطان را عمارت کنند.  آتش به کشتزارش بزنند تا در بازی باژگونه‌ی تاریخ، کشت خود را بسوزانند.  فرعون‌وار با کلیم‌الله در پیچند تا خود غرقه‌ی نیل فنا شوند.  با یوسفان درآویزند تا گرگ‌صفت از خواب برخیزند، قعر چاه را ببینند امّا اوج جاه را نبینند:
ای دریـده پوسـتـین یـوسـفـان
گرگ برخیزی از این خواب گران
و در این سودای باطل و جهد بی‌توفیق، دیووار به خدمت سلیمان درآیند وناخواسته بر حشمت و اعتبار او بیفزایند:
کار کن دیوا سلیمان زنده است
تا تو دیـوی تیغ او برّنده است
و در حضرت سیمرغ جلوه‌ای دهند و عشوه‌ای فروشند، تا پرده‌ی خود بدرند و عِرض خویش ببرند که:
چون خدا خواهد که پرده‌ی کس درَد
میلـش انـدر طـعـنـه‌ی پـاکـان برَد
امّا به رغم زعم باطل آنان، روشنفکری دینی نه دوره‌اش گذشته است، نه گذشتنی است؛  تنها نمانده است، و تنهاماندنی نیست.  زبان زمانه و نیاز دوران است.  آمدنش به امر و اذن کسی نبوده و رفتنش هم به هجو و هزل کسی بسته نیست.  خروج ناکثین و مارقین و قاسطین هم در حیات و کمال آن تأثیر ندارد.
به رغـم مـدّعیـانی که منع عشـق کنند
جمال چهره ی «او» حجّت موّجه ماست
و اگر بی‌تمیزان که تبر طعن و تیشه‌ی تخریب بر دوش دارند، گمان باطل می‌برند که ریشه‌ی این نهال مبارک برانداختنی است، بدانند که بر سر میخ کوفتن، آن را استوارتر خواهد کرد.
چـراغی را که ایزد برفـروزد
گر ابله پف کند ریشش بسوزد
هیچ اندیشه‌ای در دیار ما، به اندازه‌ی اندیشه‌ی روشنفکری و نواندیشی دینی شور و شعف، و ردّ و قبول نیافریده است.  هم روشنفکری سکولار وام‌دار و طرف‌دار آنست، هم روحانیت قم؛  هم روشنفکری سکولار با آن دشمن است، هم روحانیت قم! این دشمنان در حسرت نیم‌پاره از هزار‌پاره اقبال و احترامی هستند که نثار آن مدرسه می‌شود.  و با اینکه دوستانش تقیّه می کنند و از بیم جان خاموش می‌نشینند، و دشمنانش به جان می‌کوشند تا نام آن را فرو پوشند، شکفتن این گل بوته در آن کویر ناآباد ناآزاد، خود معجزه‌ای تاریخی است.  حتّی بی‌هنران گمنام، برای کسب شهرتی کاذب و کاسد، به بهانه هایی فاسد با روشنفکران دیندار درمی‌آویزند تا به دروغ هماورد آن پهلوانان فرانمایند.
***
درین دوران دین و بالاخص دین اسلام، در گرداب بحران افتاده است و «رهاننده را چاره باید نه زور»!  امروز همه دریافته اند که انقلابی پرهیاهو که سی و هفت سال پیش در ایران حادث شد، حرکت شورمند و ستم ستیز و عاشقانه‌ی غیرعاقلانه‌ای بود که بر هیچ پشتوانه‌ی تئوریکی استوار نبود.  از اسلامی دم می‌زد که هیچ آشنایی با عقل و علم مدرن نداشت.  از حوزه‌ای برآمده بود که فقهی کهنه و کلامی کهنه‌تر داشت.  دین عجایز تعلیم عوام می کرد و بر تقلید و عاطفه استوار بود، و مهارتی یگانه در سخنرانی و روضه‌خوانی داشت و محصولش رساله‌های عملیه در فروع دین! نه تحقیق تازه در اقتصاد کرده بود، نه در اخلاق، نه در مدیریت، نه در سیاست، نه در… با این همه پس از انقلاب، با دست خالی مدّعی همه‌ی اینها شد، آن هم به نام دین و به خرج اسلام! و چنین بود که بحران زاده شد.  کوشش بسیار رفت تا این بحران پوشیده بماند، امّا «تا همی پوشیش او رسواتر است»!  لذا دعوت به «فقه پویای جواهری» کردند و استخراج از «منابع دست نخورده» و «اسلامی کردن علوم» و « راه اندازی کرسی‌های نظریه‌پردازی» و … و عاقبت چون صیّادی در شکار سایه‌ای:
ره نبرده هیچ در مقصـود خویش
رنج ضایع، سعی باطل، پای ریش
و وقتی هیچ‌یک از این حیله‌ها سود نکرد، دست به دامان آلوده‌ی مدّاحان شدند، مگر اینان آب رفته‌ی شریعت را به جوی خشکیده‌ی امّت بازگردانند!

روشنفکران دینی نخستین کسانی بودند که راز و عمق این بحران را دریافتند و با دلی در گرو خدمت و دیانت، و با شجاعت و شرافتی شریعتی وار، بی‌ترس و بی‌تقیّه، و بی‌رشوت و اُجرت به مصاف آن رفتند و به فراست و فطانت شگفتی‌ها آفریدند.  الهیات نوینی آوردند، راه دیالوگ با مدرنیته را گشودند و جهاد با استبداد دینی را پایه نهادند و فقه تکلیفی را به‌جای خود نشاندند و حقوق و اخلاق را سروری بخشیدند و با تاکید هم‌زمان بر معنویت و سنت، معرفت و هویت دینی را به مهربانی در کنار یکدیگر نشاندند و باکاوش در معنا و ماهیت پیامبری و وحی، سرّ خاتمیت را بازنمودند و حق‌جویان را با نبوت آشتی دادند و از تاریخیت دین پرده برداشتند و ذاتی و عرضی آنرا واشکافتند و راه خشونت بنام دین را بستند … و گرچه هنوز از دو طرف کشاکش عنیفی می‌رود و نبردی نامتقارن برپاست، رقیب به قوّت این مدرسه «طوعاً و کرهاً» گردن نهاده است.  اگر گردن ننهاده بود، این همه مشق بطالت نمی‌کرد و درس جهالت نمی‌داد و کتاب ضلالت نمی‌نوشت و این همه سپاه و سلاح فراهم نمی‌کرد و پژوهشگاه و آموزشگاه مزّور نمی‌ساخت و مجلّه‌ها و روزنامه‌های مجازی و حقیقی سامان نمی‌داد، آن هم با یک هدف اصلی و یگانه: فروکوفتن روشنفکری و نواندیشی دینی!

خلق کردن چهره‌های کاذب علمی و روشنفکری و دادن جوایز گران به افسون‌گران، و آوردن یاوه‌گویان به صندوق صوت و صورت، و بنگاه بانگ‌ و‌ رنگ؛ و طرد احرار و آزادگان، و ترویج آیین‌های تهی و خردستیز و غم آموز؛ و تحکیم پایه‌های استبداد به دست وعّاظ السلاطین و سوداگری با دین؛ و غلبه بخشیدن انقیاد بر انتقاد؛ و منع اکید از طرح و تفوّه به رفورم دینی و … ، پیشه و اندیشه‌ی نظامی است که از حوزه‌ها برآمده و بر دین نشسته و روشنفکران دینی را می‌بیند که نظراً و عملاً، عاشقانه و عاقلانه مقابل آنان ایستاده اند و در کار روشنگری هستند.
ایستاده‌اند تا معلوم کنند که:
اگرچه عقل فسونکار لشکری انگیخت
تو دل گرفته نباشی که عشق تنها نیست!
به ملک جم ندهم مصرع نظیری را
هرانکه کشته نشد ازقبیله ما نیست

فربهی و توانمندی روزافزون این مدرسه، اینک قابل انکار نیست که «آفتاب آمد دلیل آفتاب»!
نقد ناقدان و تأیید و تکمیل محققان، آن را کامل‌تر و فربه‌تر کرده است و خروج خوارج و عجایز، بر خلوص آن افزوده است، و لذا بیمی و باکی از طعن طاعنان و خصومت خنجرگذاران ندارد که آن‌ها ناخواسته کارگزاران همین نحله اند! از بخت بلند این مدرسه است که دشمنانش پهلوی خود را می‌درند و دیوان به خدمت سلیمان درمی‌آیند و قلب‌ها سیه‌رو می‌شوند و نفاق‌های نهفته در سینه‌های پرکینه بیرون می‌افتند و آب‌های صافی از دست خاشاک‌های مزاحم نجات می‌یابند و هر چه زودتر، بهتر:
هین بگو که بخـت من پیروز شد
آنچه فردا خواست شد، امروز شد

بسیارند مؤمنانی (و خصوصاً جوانانی) که ایمان خود را در این دریای پرتلاطم شکّ  و الحاد، از این مدرسه گرفته‌اند و آشکار و نهان بدان اذعان می‌کنند.  صاحب این قلم که «روز عمرش به شامگاه آمده است» و زخم صد جفا بر جگر دارد و از یار و دیار گسسته است و به غربت نشسته است و هیچ‌گاه سوداگرانه به دین ننگریسته است، و هوای شهوت و ثروت و منزلت نداشته است، و پروای حقیقت و قناعت، او را از آز و دروغ و نفاق مستغنی کرده است، رونق این مدرسه و اقبال حق‌طلبان را که می‌بیند، همزبان با مولانا جلال الدین می‌گوید:
روزها گر رفت گو رو، باک نیست
تو بمان ای آنکه جز تو پاک نیست
و بقاء و بهاء بیشتر آن را به دعا از خدا می خواهد.  و سجده به درگاه علاّم الغیوب و ستّارالعیوب می‌برد که شکر خدای را که دشمنان ما را کارگزاران ما نهاده است که هر چه بیشتر غوغا و تباهی کنند و خار تهمت و تسخر بیفشانند، اوراق گل از میان خارها خندان‌تر برمی‌دمند و دماغ مجلس روحانیان را معطّر می‌کنند.

فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاءً ۖ وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ ( امّا کف ها به بیرون پرتاب می شوند، ولی آنچه به مردم سود می رساند، در زمین می ماند… الرّعد، ۱۷).
پس زدفع  خاطر  اهل کمال
جان فرعونان بماند اندر ضلال
نعل‌های باژگونه‌ست ای سلیم
نفرت فرعون می‌دان ازکلیم


روند شکل‌گیری نظریه "رؤیاهای رسولانه" - محمد برقعی

روند شکل‌گیری نظریه "رؤیاهای رسولانه"


محمد برقعی

خود دکتر سروش - که کس در ایمانش به اسلام شک ندارد - در بسیاری از موارد سر در گم می‌نماید.  از سویی برای دفاع و توجیه اسلام در برخورد با دست‌آوردهای جهان مدرن و عقل خودبنیاد نظریه‌ای را آورده، که به قول شاگرد برجسته اش “آرش نراقی“ حتی از دین بهایی، با اسلام شناخته شده مسلمانان بیشتر فاصله دارد و از سویی با تمامی وجود به اسلام و تعلیمات و مدعاهایش ایمان دارد، و به هیچ وجه قصد تخریب این دین را ندارد.

در رویارویی با جهان مدرن، اسلام همانند سایر ادیان با مشکلاتی روبه‌رو شده است.  بسیاری از باورهایی که در جهان قدیم و افسون‌زدایی‌نشده مورد قبول بود مثل رستاخیز، جهنم و بهشت و عالم ملکوت، زیر سؤال رفته است.  هم چنین مطالبی در مورد خلقت، علم، تاریخ و یا احکام با دست آوردهای علمی و اخلاقی دنیای نو از مقبولیت افتاده‌اند.  در مقام پاسخ‌گویی به این سوالات و تلاش برای حل این مشکلات، از سال‌ها پیش توجیهاتی از سوی اصلاح‌گران دینی ارایه شده است.  از “سنگلجی“ و سوسیالیت‌های خداپرست تا “مهندس بازرگان“ و “طالقانی“ و “پیمان“ و “شریعتی“.  اما تا پیش از انقلاب ۵۷، تکیه بر مسایل اجتماعی بود و اسلام امیدی برای مبارزه علیه استبداد و استعمار بود؛  لذا اصلاحات درون دینی بود و بنیان‌های اسلام، هم‌چون “نزول قرآن“ و یا “هویت خداوند“، زیر سوال نمی‌رفت.  بیش‌تر نیروی این مدافعان دینی صرف اصلاح دین موجود و کارآمدی آن می‌شد.

پس از انقلاب داستان دگر شد.  حکومت دینی خود بر اریکه قدرن نشست.  دیگر اسلام اسلحه‌ای برای جنگ با حاکم ظالم و مستبد و استعمار غرب نبود، بلکه حال، خود اسلام با همه توان در میدان بود.  دوران رؤیا بافی‌ها و کُلی‌گویی‌ها از اسلام، حداقل در ایران، به سر آمده و انتظار از دین، جامه عمل‌پوشاندن به آرمان‌هایی بود که پیش از انقلاب برای آن تبلیغ شده بود.  دیگر ایرادها و انتقادها به دین را نمی شد به گردن بیگانه انداخت و یا به دلیل ضرورت مبارزه آسان از کنار آن گذشت.

پاسخ‌گویان نیز دیگر نیروهای منتقد روحانیت چون “شریعتی“، “نهضت آزادی“ و “ملی‌مذهبی“‌ها نبودند، بلکه دست‌پروردگان همین نظام دینی و گاه سرسپردگان و توجیه‌گران آن بودند.  نمونه‌هایی چون “سروش“ و “حلقه کیان“، “مصطفی ملکیان“ و یا روحانیونی چون “محمد مجتهد شبستری“.  برای اینان دیگر اسلام حربه‌ای برای مبارزه نبود، بلکه هویت خود اسلام و توانایی‌های آن مورد سوال بود.  لذا، امثال “یوسفی‌اشکوری“ و “تقی رحمانی“ و “مهندس سحابی“ و “رضا علیجانی“ و “محسن کدیور“ در خیل آنان قرار نمی گرفتند.

این جماعت نخست مسئله قرائت‌های دیگر را مطرح کرده و حق ویژه روحانیت را در تفسیر دین، زیر سوال بردند.  اما نه به شیوه شریعتی‌ها «اسلام بدون روحانیت».

گام بعدی این نواندیشان دینی این ادعا بود که اسلام درست را آنان می شناسند.  به عبارتی دیگر آنان این‌بار، نه تنها روحانیت، بلکه قرائت رایج از اسلام را در معرض نقد قرار دادند.  در تداوم این روند بود که «کلام الهی» بودن قرآن نیز مورد تردید قرار گرفت.  این‌که چه‌گونه خداوند می‌تواند سخنانی در تضاد با علم و اخلاق گفته باشد، یا آسمان و زمین و بهشت و جهنمی ترسیم کند که کیهانشناسی علمی موجود، نادرستی آن‌ها را برملا کرده است.  تردید در درستی کلامی که قرار است در همه زمان‌ها و مکان‌ها صادق باشد.  در پاسخ به این ایرادات، نظریه «قرآن محمدی» مطرح شد، یعنی این کتاب کلام خدا نیست، بلکه گفته محمد است و لذا، دارای تمام عوارض و نواقص انسانی.

این نظر، عموم مسلمانان، از سنتی تا اصلاح‌گران دینی را بر آشفت.  اصلاح‌گران دینی‌ای چون پیروان “شریعتی“ و “بازرگان “و صاحب‌نظرانی چون “بنی‌صدر“، “پیمان“، “کدیور“ و “آرمین“ آن را غیر اسلامی خواندند.  اما این نظر هم توان پاسحخ‌گویی همه ایرادات نبود.  جمعیت نواندیشان دینی اندک‌اندک دچار پراکندگی و بحران شد.  “ملکیان“ اعلام کرد از اسلام گذشته و بیش‌تر به معنویت ادیان و نحله‌های اعتقادی آسیای دور رخت کشیده است.  “مجتهد شبستری“ هم بیان قرآن را روایی خواند تا حاصل وحی.  پاره ای هم چون “گنجی“ در باورشان به قرآن محمدی متزلزل شدند و “آرش نراقی“ هم با وجود اعلام خطر در نفی سنت دینی تا مرز پذیرش هم‌جنس‌گرایی در اسلام پیش رفت.  “احمد“ و “محمود صدری“ هم هشدار دادند که نواندیشان دینی تندروی کرده و در خطر آن‌اند که از جامعه دین‌داران کنار گذاشته شوند.

رؤیاهای رسولانه
 اما سروش این بار با قدرت پا درمیان گذاشت و با جسارتی کمسابقه اعلام کرد که قرآن نه تنها کلام محمد است، بلکه این کلمات در خواب و رؤیا به او رسیده است و لذا برای فهم آن، تفسیر کار آیی ندارد، بلکه مثل هر خوابی از طریق تعبیر باید زبان آن را فهمید.  به عبارتی فهم قرآن نه کار مفسران، بلکه کار روان‌شناسان و فرهنگ‌شناسان است. آنان‌اند که می‌توانند معلوم کنند مطالبی را که محمد در آن زمان در خواب دیده، چه معنی می‌دهد.  از جمله این‌که محمد در خواب دیده و در قرآن آمده، که در صحرای محشر شتران ده‌ماهه حامله صف کشیده‌اند، یا انسان‌هایی را با غل و زنجیر هفتاد زراعی به سوی جهنم می‌برند چه معنی می‌دهد.  و یا آن‌چه محمد در معراج دیده که زنانی را از پستان‌هایشان آویزان کرده اند و کسانی مرتب گوشت تنشان را می‌کنند و در دهانشان می‌گذارند، یا خدای را دیده که بر تخت نشسته و فرشتگان در کنار تختش ایستاده‌اند، چه معنی می‌دهد.  سروش می‌گوید برخلاف نظر مفسران، محمد این سخنان را برای فهم عامه به صورت نمادین نگفته است، بلکه همه آن‌ها را به‌همین شکل در خواب دیده و در قرآن آورده است.

دکتر سروش در مقاله «رؤیاهای رسولانه» به تفصیل نشان داده که با این نظریه چگونه می‌توان به تمام ایراداتی که بر قرآن وارد شده پاسخ داد.  ازجمله تعارض‌های علمی آن، ویژگی‌های جغرافیایی و قبیلگی احکام آن، داستان‌های چون کشتی نوح و سخن گفتن پیامبران با مورچگان، رفتن یونس در شکم ماهی، موارد نادرست تاریخی، تصویرهای سوررئالیستی قرآن از صحرای محشر یا در سفر معراج، احکام خشن و در تضاد با حقوق بشر امروز.  هم‌چنین می‌توان فهمید که چرا این کتاب چنین پریشان است و در بسیاری از موارد آیات، یک مسیر منطقی را دنبال نمی‌کنند.

این نظریه از سوی اکثر قریب به اتفاق اندیشمندان و فعالان مذهبی در ایران، از سنتی ها تا اصلاح‌گران دینی و حتی شاگردان و همراهان فکری سروش، مورد تردید و نقد واقع شد.  بسیاری در رد آن نوشته‌اند و نقایص و حتی انحرافات آن را نشان داده اند و غالبا بر آن‌اند که این نظریه دکتر سروش در تضاد با بنیان‌های دینی اسلام است (۱).

نگارنده بر آن نیست که در دفاع یا رد این نظریه بنویسد، بلکه اول، می‌خواهم نشان دهم چه‌گونه سیر تفکر سروش ناگزیر به اینجا می‌بایست می رسید.  دوم، این‌که سروش در رسیدن به این نظر از چه دین دیگری تاثیری عمیق گرفته است.  سوم، سرنوشت این نظر درعمل چه خواهد شد؟  آیا آن‌گونه که سروش می‌اندیشد تحولی بزرگ را ایجاد می کند یا به‌ زودی در حاشیه کتب مدفون می‌شود.

اهمیت بررسی نظریه دکتر سروش
بررسی نظریات عبدالکریم سروش، تنها به عنوان ارزش و اهمیت آنها نیست، هرچند او از موثرترین روشنفکران دینی چند دهه گذشته ایران است، بلکه به دلیل قدرت او در برقراری رابطه با جامعه و فراگیر شدن نظراتش به کمک بیان شیرین و تسلط او بر فرهنگ و ادب ایران است.  دکتر سروش از معدود صاحب‌نظرانی است که هم غرب را به اندازه کافی می‌شناسد و هم با فرهنگ دینی ایران آشنایی خوبی دارد.  نوشته‌هایش نه در متون سنتی غرق است و نه مانند نوشته‌های یک روشنفکر غربی، که تصادفا در ایران به دنیا آمده است، که هرچه می‌شناسد و نقل می‌کند از غرب است و نشانی حتی از سعدی و حافظ، چه رسد به شیخ اشراق و بوعلی و غزالی و خرقانی در آن‌ها نیست.  از همه مهم‌تر با بررسی آثار سروش، سیر تحول اندیشه دینی را، به ویژه پس از انقلاب، می‌توان دنبال کرد، زیرا او نه تنها ذهنی پویا و جستجوگر دارد بلکه از تحول نظر بیم ندارد و جسارت بیان آن را دارد.  از جمله این که چه‌گونه از “مدافع نظریه ولی‌فقیه“ به سکولاریزم رسیده است.  و یا از یک دلبسته غزالی سخت متشرع و اهل خوف، به آنجا می رسد که اسلام عاشقانه عرفانی را جایگزین اسلام جهادی مبتنی بر هراس محمد می‌کند.

پیش‌تر دیدیم که پاره ای از نواندیشان دینی، که بیشترشان پرورده حکومت دینی هستند و حسابشان از اصلاح‌گران دینی جدا است، در روند پاسخ‌گویی به انتقادات بر قرآن، نظریه قرآن محمدی را مطرح کردند؛ این‌که «قرآن کلام محمد است نه گفته مستقیم خداوند»، بر طبق این نظر ذات باری‌تعالی از هر نقصی مصون می‌شود و هر ایرادی که هست متوجه پیامبر‌ می‌شود که انسان است و جایز الخطا.  اما در این حالت دو موضوع اتفاق می‌افتد :

۱-  نزول قرآن: خداوند قرآن را به محمد وحی می‌کند و محمد به زبان خودش بازگو می‌کند، اما سوالی که پیش می‌آید آن است که یا خداوند نمی‌داند در روند این انتقال مواردی وارد کلام محمد می‌شود - که مورد ایراد است - که در این صورت علم خداوند ناقص است.  یا خداوند می‌داند و جلوگیری نمی‌کند، که فضل و رحمت او در حق انسان‌ها مورد سوال واقع می‌شود.  و البته هیچ‌یک از این دو مورد قبول مسلمانان نمی‌تواند باشد.

۲-  تجربه نبوی: رابطه خدا و محمد را برعکس کنیم؛ یعنی محمد به سوی خداوند می‌رود تا به او اتصال یابد. این دو حالت دارد:

الف - وصل به منبع وحی:  محمد به خداوند وصل می‌شود.  یعنی چنان وجود او از آلودگی‌ها پیراسته می‌شود که لحظاتی به خالق جهان می‌پیوندد و در این لحظات آیات قرآن را می‌شنود و می‌بیند.  این اتصال هم آن‌گونه که سروش می‌گوید حالات ضعف دارد و حالات قوی.  هر چه ظرفیت او بیشتر می‌شود، برداشت او از منبع فیض هم قوی‌تر می‌شود و ظرف جان محمد قادر به کسب مقداری بیشتری از عالم غیب می‌شود.  لذا مطابق این نظر، همه ی نصیب محمد از این اتصال، شنیداری نیست، بلکه بسیاری از آن‌ها دیداری است.  لذا، محمد آن صحنه‌ها را که در شرح صحرای محشر و یا در سفر معراج وصف کرده، خود دیده است.  داستان خلقت هم در ذهن او چنین تصویر شده است.  یعنی او دیده که صحنه‌ای هست که خداوند بر کرسی نشسته است و شیطانی و ملائک در کنار تخت او نشسته‌اند و غیره و غیره.

در این صورت هم دو سوال مطرح می‌شود یکی آن‌که «این اتصال به ذات باری چگونه صورت گرفته که باز هم پای وحی در میان می‌آید»، و دیگری، مسئله «انسان‌وار بودن یا نبودن خداوند» سخنی که در ادامه، در رابطه با مسئله باقی و فانی شدن در خدا بیشتر شکافته می‌شود.

ب - عدم وصل به خداوند: این اتصال و یگانگی پیش نمی‌آید و همه چیز از جان محمد می تراود. این اوست که - همان طور که دکتر سروش می گوید - صدای درون خود را می‌شنود، یا جهان را چنان می‌بیند.  یا سروش می‌گوید «کسی به محمد نگفت برو بگو خدا یکی است، به او نگفته‌اند رستاخیزی هست و دوزخی و بُستانی».

ج - مشکل تقدس متن: می‌دانیم هیچ متنی اگر به نوعی از سرچشمه الهی نجوشد، در هیچ آئینی، مقدس نیست.  مثلا در بهترین حالت می‌شود مکاشفات روحی بودا، لائوتسه، کنفوسیوس، یا فلاسفه و متفکران یا هنرمندان بزرگ جهان.

۳-  یگانه شدن خدا و پیامبر: بنابراین تنها راهی که می‌ماند تا قرآن، هم رویای محمد باشد و هم متن مقدسی آمده ازسوی خداوند، یکی شدن خدا و محمد است.  در این صورت خداوند و محمد دو وجود مستقل نیستند. پس هر چه محمد می‌گوید، درعین آن‌که سخن او است سخن خداوند هم هست.  برای اثبات این یگانگی و وحدت، سروش می‌گوید که در حقیقت هیچ‌چیزی خارج از خدا وجود ندارد.  در جهان یک هستی بیشتر نیست و آن خداوند است و باقی همه مظاهر وجود اویند.  این سخن که حقیقت دیده نمی‌شود، به دلیل پرده‌هایی است که مانع دیدن ما شده و در نتیجه ما توهُمات را واقعیت انگاشته‌ایم.  به گفته حافظ:میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست            تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

در این حالت است که قرآن، هم می‌تواند کلام الهی باشد و هم کلام یک انسان تاریخ‌مند جایزالخطا.  متنی که هم مقدس است و ازچشمه فیض خداوندی می‌جوشد و هم سرشار از فهم زمانی و مکانی محمد است.

تفاوت این وحدت با ادعای عرفا
لازم است توجه شود این یگانگی، با آن چه عرفای مسلمان و سایر ادیان ابراهیمی می‌گویند، متفاوت است.
آنان مدعی می‌شوند که در سیر و سلوکشان به درگاه باری‌تعالی، گاه چندان پیش می‌روند که دیگر خود را نمی‌بییند، از خدا پُر می‌شوند، چون کوزه در جوی آب.  در این حالت، خود را چون خداوند می‌بینند و بانگ می‌زنند که «سبحان ما اعظم شانی» و یا بالاتر که، من در جبه خود جز خدا نمی‌بینم، و یا کوس انالحق می‌زنند.  اما اینان در تمام حالات خود را وجودی جدا از خالق خود می‌دانند.  سروش برای رساندن مقصودش از این یگانگی، مثال «آهن‌ گداخته در کوره» را از قول مولانا می‌آورد.  آهن گداخته همه صفات آتش را می‌گیرد و چون او می‌سوزاند، اما باید توجه شود که آهن آتش نمی‌شود، و همان که از آتش دور شد دوباره آهن می‌شود.  لذا با آن‌که عرفا از فنا فی‌الله و بقا فی‌الله می‌گویند، اما همگان وحدت وجود را رد می‌کنند.  هم‌چنین هیچ عارفی مدعی نمی‌شود که خداوند به او مطالبی را گفته و از او خواسته که آن را به مردمان ابلاغ کند.  لذا، تمام شواهدی که دکتر سروش از عرفا می‌آورد، با همه شیرینی و جذابیتشان، نمی‌توانند نشان دهند که «قرآن هم کلام محمد است و هم کلام خدا»، زیرا اولین شرط پذیرش آن، قبول نظریه وحدت وجود است که خود سروش هم منکر آن است.

تعریف خدا
بدین‌سان در فهم نظریه «رؤیاهای رسولانه» تعریف از خدا محور می‌شود.  دکتر سروش بر آن است که تعریف شناخته‌شده در اسلام از خداوند نیازمند تغییر اساسی است.  آن‌چه مورد قبول عام مسلمانان از صدر اسلام بوده، خدای انسان‌وار است.  خدایی که، همان‌گونه که قرآن تصویر می‌کند، مثل یک سلطان مقتدر بر جهان حکومت می‌کند.  هر آن‌چه را بخواهد انجام می‌دهد.  اما در حقیقت این خدا، زاده خیال ما است.  وگرنه خدا به کسی یاری نمی‌کند و کسی را خوار نمی‌کند.  نه می‌بخشاید نه انتقام می‌گیرد.  نه طرد می‌کند و نه شفاعتی را می‌پذیرد.  نه بخشنده و مهربان است نه سرکوبگر و خشمگین.  تمام این صفات را ما بنا به تجربه زندگی خود به او نسبت می‌دهیم.  و اگر خوب بنگریم همه از جنس تصور آن چوپان از خدا در داستان با موسی وشبان است؛ تصوراتی که موسی کفرشان می‌خواند.

سروش بر آن است که خداوند هیچ‌یک از این صفات یا هر صفت دیگری را ندارد.  برای قابل فهم کردن این خدای بی‌صورت و بی‌تفاوت نسبت به وقایع عالم - که در عین حال بنا به اعتقاد او به عنوان یک مسلمان، حاضر و دخیل در جهاناست - «زمان» را مثال می‌زند.  می گوید هیچ‌چیزی خارج از زمان نیست و در عین حال، زمان قابل لمس و دیدن و تعریف نیست.  برعالم احاطه دارد، چون در وجود هر انسان و حیوان و نبات و جماد آثارش مشهود است، اما در همان‌حال، بی‌صورت است.  صفاتی ندارد، خشم و غضب ندارد، برای او زشتی و زیبایی‌نیست، جهان همین است که هست و همین‌گونه می‌گذرد که می‌گذرد.  هم هولوکاست و فجایع بزرگ انسانی و طبیعی به خواست و نیروی اوست و هم تمام زیبایی‌های مادی و معنوی در جهان .
روشن است که چنین خدایی حرف نمی‌زند تا از طریق وحی، قرآنی نازل کند.  در روند حرکت جهان دخالت نمی‌کند تا فرشتگانی را به یاری بفرستد و یا شیاطینی برای گمراهی.  با محمد تماس نمی‌گیرد اما محمد مثل تمام اجزای هستی، خارج و بیرون از او نیست.

برداشتن زیر ابرو به قیمت کوری چشم
نظریه رویای رسولانه با گذاشتن تمام مسئولیت خلق قرآن بر گردن محمد - که یک گام وراتر از قرآن را کلام محمد دانستن است - قادرشده که به همه ایرادها و انتقاداتی که بر قرآن و آموزه‌های اسلامی می‌گیرند پاسخ بگوید، اما این پاسخ‌گویی را به قیمت خط‌کشی روشنی با آن‌چه که قرآن می‌گوید و باورهای تمامی مسلمانان است به دست می آورد.  از جمله :

خدا : خدایی که سروش می‌گوید با خدایی که مسلمانان و عموم پیروان ادیان ابراهیمی باور دارند، تفاوت بنیانی دارد. خدایی است که بیشتر مورد پسند فلاسفه است تا دین باوران.

پیامبری : رسالت و پیام‌رسانی مورد ادعای محمد را یک خیال و تصور زاییده خود او می‌داند.  آن‌چه در ذهن او گذشته و تجربه نبوی‌اش می‌خواند، همان است که بر ذهن شاعران و خلاقان جهان می‌گذرد.  شنیده ها و دیده هایش را در خواب‌، گفته خداوند انگاشته است.  و در این روند بر آن شده که خداوند به او گفته برو این سخنان را به گوش مردم برسان.  وی می‌گوید محمد مثل هر کسی در رؤیاهایش از خودش نزد خودش می‌رود، ولی تصور می‌کند نزد کس دیگری رفته است .

به این ترتیب : اگر تجربه نبوی محمد را بپذیریم، پس رسالت و پیامبری بودن او را باید کاملا بی‌پایه و از جنس خیال‌بافی دانست.

قرآن : محمد نه تنها راوی این کتاب است و گوینده آن، بلکه این کتاب سراسر تولید فکری خود محمد است؛ افکار و تصوراتی که در عالم خواب برای او پیش آمده.

از این روی، سروش معلوم نمی‌کند چرا این کتاب می‌تواند مقدس باشد !  زیرا اگر از سوی خدا نیامده و لبریز از تصورات و خیالات غیر واقعی است، آن هم به شکلی پریشان، درست مثل همه تصورات دیداری و شنیداری انسان‌ها در خواب، چه مزیتی بر الهامات شاعرانه دارد یا تجربه‌های معنوی بودا و فلاسفه و عرفای هندی؟  یا الهامات اساتید مکتب ذن و یا شمن‌های باورهای آفریقایی و ده‌ها نوع از این دست در جهان؟  به ویژه که بسیاری از آن‌ها، بر خلاف قرآن، حاصل خواب نیستند و سرشار از پراکنده گویی.

معاد : تمام تصویرهایی که در قرآن از قیامت و جهان پس از مرگ آمده، چیزهایی است که محمد در خواب دیده ، که عموما هم با هیچ عقل سلیمی نمی‌خواند و در اوجش پاره هایی از آن را می‌توان با تفسیر و تاویل و نمادین خواندن، تا حدی قابل قبول کرد.  یعنی رستاخیز و محشر و بهشت و جهنم آمده در قرآن، همه تصورات محمد در عالم خواب بوده، که برای فهمش نیازمند روانشناسان و معبرین است.
این ایرادات و ده‌ها ایراد دیگر از سوی دین‌داران بر این نظریه وارد آمده و تقریبا همه آنان این نظریه را خلاف متن صریح قرآن، عملکرد پیامبر، احادیث و روایات و باورهای چهارده قرن اخیر مسلمانان دانسته اند و حتی “کدیور“ آن را خلاف اسلام خوانده است (۲) و(۳).

سر در گمی
جالب‌تر آن‌که خود دکتر سروش - که کس در ایمانش به اسلام شک ندارد - در بسیاری از موارد سر در گم می‌نماید.  از سویی برای دفاع و توجیه اسلام در برخورد با دست‌آوردهای جهان مدرن و عقل خودبنیاد نظریه‌ای را آورده، که به قول شاگرد برجسته اش “آرش نراقی“ حتی از دین بهایی، با اسلام شناخته شده مسلمانان بیشتر فاصله دارد (۴) و از سویی با تمامی وجود به اسلام و تعلیمات و مدعاهایش ایمان دارد، و به هیچ وجه قصد تخریب این دین را ندارد.

این تناقض در کلام سروش نیز بازتاب پیدا می‌کند.  از جمله اینجا و آنجا، کتابی را که زاده خواب‌های محمد می‌داند “کلام‌الله“ می‌خواند.  از سویی دیگر خدایی را ترسیم می‌کند که بی‌صورت است و در جهان دخالتی نمی‌کند، و به قول او لاابالی است.  خدایی که دعای به درگاه او معنی ندارد، زیرا او نیرویی را برای یاری یا تنبیه نمی‌فرستد.  ذات، لایتناهی است و در آن تغییری اتفاق نمی‌افتد، زیرا هر عملی با خود زمانی را می‌آورد و مسئله خدای پیش و پس از آن اقدام، پیش می‌آید.  از طرفی مثل هر مسلمانی به خدای موثر در عالم اعتقاد دارد و می‌گوید خدا وسط عالم است و فعال و موثر، تا آن‌جا که در هولوکاست و قتل عام‌های در جهان هم نقش فعال دارد؛ با این توجیه که هر آن چه در جهان اتفاق می‌افتد در اثر نیرو و خواست او است.  به‌ عبارتی مثل هر مؤمنی، هم خدای ناظر بی‌اثر فلاسفه را قبول ندارد و هم خدایی را که تعریف می‌کند خدای فلاسفه است.  البته می‌افزاید که این مشکل بسیاری از فلاسفه اسلامی است.  از جمله می‌گوید “ابن سینا“ گفته برای دعا حکم عقلی ندارد، اما چون پیامبران گفته اند می پذیرد.
این مقاله پیش از این در[ سایت زیتون ] منتشر شده است.
________________________________________
منابع
۱-  برای شناخت تغییر در تفکر سروش تا جایی که با گذر زمان به نظرات متضاد رسیده و آن‌ها رابیان کرده است مراجعه شود به “مقالات قبض و بسط عبد الکریم سروش“ نوشته اکبر گنجی در سه بخش.  هم چندین مقاله مفصل او پیرامون ادعای دین جدید توسط دکتر سروش.۲-  “کوررنگی دینی“ بخش ۲، محسن کدیور.
۳-  در این زمینه به مراجعه به چند مجموعه بیشتر نقدها و دفاعیات از این نظریه می توان دید از جمله مجموعه “مکانیزم نزول وحی“ در سایت زیتون با آثاری از:عبد العلی بازرگان، حسن یوسفی اشکوری، حمید رضا جلایی، امیر حسن فطانت، علی رضا علوی تبار، سروش دباغ، بیژن عبدالکریمی، احسان ابراهیمی، محمد فهیم دشتی، عبد البشیر فکرت، همچنین فیس بوک دکتر نصرالله پورجوادی، آرش نراقی، بخش اندیشه رادیو زمانه برای نظرات اکبر گنجی، میثم بادامچی، و سایت ملی مذهبی ها برای نظرات تقی رحمانی، محسن آرمین.
۴-  فیس بوک آرش نراقی.