عادت لذت
جویی
ديشب هم
دانستم كه توبه ام خواهد شكست
بر سر
دوراهى، بدون هيچ درنگىتو گويى تصميم از قبل گرفته شده بود
بى هيچ مقاومتى انتخاب و اراده شد
و مثل هميشه به اسفل الاسافلين كشيده شدم
گفتم
"انتخاب" و "اراده" !
از چه رو ؟مگر "انتخاب و اراده" دست "من" است ؟
همه وجود بر "من" حاكم شده اند
و مى انگارم كه فرمان می رانم !
چه خام و ذليل
"من"ى كه كوُس روح الهى ميزند !
كوس خليفة
اللهى ميزند !آه، اين خيرگى ز چيست ؟
از عادت است !
عادت به تكرار احوالى كه "لذت"ش نامند
يا فرار از حياتى كه در قيدش نيست ؟
هجمه ى لذت جويى چه بى خبر و بى صدا رخنه مى كند !
***
مگر نه اين است كه زنده ام !
اين "زنده بودن" به چيست ؟
اين حيات را به چه گويند ؟
هرآنچيزى كه هست در قيد حيات است، الا "من"
هرآنچه هست، آن مى كند كه بايد
و "من"، بدنبال زندگى !
زنده گى، كه نقش "زنده بودن" را بازى كردن است !
***
اين "من" به چه مشغول است ؟
به "رؤيايى" كه القائيست !
در حيرانى خوابى كه برايش ديده اند
در مستى و يا خمارى "رؤياى جمعى"
كه از بسته شدن نطفه در رحم آغازيده است
و "من" را به تماشاى "خود" به خوابى عميق فرو برده است
تو گويى انتخابى، اراده اى، در كار نيست !
هرآنچه "خود" مى طلبد "من" آنرا نياز مى انگارد
خداوندا، اين خواب به بيدارى مى انجامد ؟
يا كه در
برزخ خواب، ابدى شده ايم !يا كه در خواب بايد قصد بيدارى كنيم ؟
در خواب كه آگاهى و اراده اى نيست !
هست ؟
صور اسرافيل خواهد تا به بيدارى كشد
گر از اين لذات ما شوئيم دست
لذات ! اين
كه جز تكرار نيست !
نكته ى تكرار
چيست ؟تكرار احوال تخديرشدگى ست
بل فرار از هوشيارى و رؤيت خواب زدگى ست
"من" اگر مى دانست "خلق" هم با خود اوست
"من" اگر مى دانست همه عالم انعكاسى ست كه دربند هم اوستغم ايام نمى خورد و به اندوه نرفت
"من" از اين پس در خواب، قصد بيدارى كنم
خواب بيدارى
و هوشيارى كنمدستهايم را به هر سويى كه خود خواهم برم
تا شبى خوابم به بيدارى كشد
بيداريى كه تكرارى نيست
بيداريى كه "خود" حاليم نيست
ازلى و ابديست
***
لحظه ها تكرار
نمى شوند
اين مائيم كه
"خود" را تكرار مى كنيم !"خود"ى كه جز توهُم نيست
شكى نيست هرآنچه خواسته ام شده ام
نه كمى بيش و نه ذره اى كمتر
آخر اين خواب را خود ديده ام، نه كسى ديگر
پس به چه خشكم زده است ؟
به رؤياى گرفتن كامى ديگر، كه مردنى ست !
نيازهاى
القايى را بايد شناخته و بدور افكنم
يا كه آگاه
شوم آنانرابا همه باشم و دور از اغيار
شمس وار در بحر احساسات، خشك
تا طلوع فجر عالم رو شود
اين همه تكثير ناگه او شود ...
***
ش.الف
توكيو ۲۰۱۴/۳/۱۳
توكيو ۲۰۱۴/۳/۱۳
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر