۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۹, جمعه

عادت لذت جویی - شین. الف


عادت لذت جویی
 
ديشب هم دانستم كه توبه ام خواهد شكست
بر سر دوراهى، بدون هيچ درنگى
تو گويى تصميم از قبل گرفته شده بود
بى هيچ مقاومتى انتخاب و اراده شد
و مثل هميشه به اسفل الاسافلين كشيده شدم

گفتم "انتخاب" و "اراده"  !
از چه رو  ؟
مگر "انتخاب و اراده" دست "من" است  ؟
همه وجود  بر "من" حاكم شده اند
و مى انگارم كه فرمان می رانم  !
چه خام و ذليل

"من"ى كه كوُس روح الهى ميزند  !
كوس خليفة اللهى ميزند  !
آه، اين خيرگى ز چيست  ؟
از عادت است  !
عادت به تكرار احوالى كه "لذت"ش نامند
يا فرار از حياتى كه در قيدش نيست  ؟
هجمه ى لذت جويى  چه بى خبر و بى صدا رخنه مى كند    !   
                      ***
مگر نه اين است كه زنده ام  !
اين "زنده بودن" به چيست  ؟
اين حيات را به چه گويند  ؟
هرآنچيزى كه هست  در قيد حيات است، الا "من"
هرآنچه هست، آن مى كند كه بايد
و "من"، بدنبال زندگى  !
زنده گى، كه نقش "زنده بودن" را بازى كردن است  !
                             ***
اين "من" به چه مشغول است  ؟
به "رؤيايى" كه القائيست  !
در حيرانى خوابى كه برايش ديده اند
در مستى و يا خمارى "رؤياى جمعى"
كه از بسته شدن نطفه در رحم آغازيده است
و "من" را به تماشاى "خود" به خوابى عميق فرو برده است
تو گويى انتخابى، اراده اى، در كار نيست  !
هرآنچه "خود" مى طلبد  "من" آنرا نياز مى انگارد

خداوندا،  اين خواب به بيدارى مى انجامد  ؟
يا كه در برزخ خواب، ابدى شده ايم  !
يا كه در خواب بايد قصد بيدارى كنيم  ؟
در خواب كه آگاهى و اراده اى نيست  !
هست  ؟
صور اسرافيل خواهد تا به بيدارى كشد
گر از اين لذات ما شوئيم دست

لذات ! اين كه جز تكرار نيست  !
نكته ى تكرار چيست  ؟
تكرار احوال تخديرشدگى ست
بل فرار از هوشيارى و رؤيت خواب زدگى ست

"من" اگر مى دانست "خلق" هم با خود اوست
"من" اگر مى دانست همه عالم انعكاسى ست كه دربند هم اوست
غم ايام نمى خورد و به اندوه نرفت

"من" از اين پس در خواب، قصد بيدارى كنم
خواب بيدارى و هوشيارى كنم
دستهايم را به هر سويى كه خود خواهم برم
تا شبى خوابم به بيدارى كشد
بيداريى كه تكرارى نيست
بيداريى كه "خود" حاليم نيست
ازلى و ابديست
                    ***

لحظه ها تكرار نمى شوند
اين مائيم كه "خود" را تكرار مى كنيم  !
"خود"ى كه جز توهُم نيست
شكى نيست هرآنچه خواسته ام شده ام
نه كمى بيش و نه ذره اى كمتر
آخر اين خواب را خود ديده ام، نه كسى ديگر
پس به چه خشكم زده است  ؟
به رؤياى گرفتن كامى ديگر، كه مردنى ست     !

نيازهاى القايى را بايد شناخته و بدور افكنم
يا كه آگاه شوم آنانرا
با همه باشم و دور از اغيار
شمس وار در بحر احساسات، خشك
تا طلوع فجر عالم  رو شود
اين همه تكثير ناگه  او شود ...

                    ***
ش.الف
توكيو  ۲۰۱۴/۳/۱۳

هیچ نظری موجود نیست: