"من" كيستم !؟
"من" چيستم !؟
از این سئوال چرا همیشه فرار کرده ام !؟
چرا همیشه باید در قیاس با دیگران به دنبال پاسخ این سئوال بگردم !؟
گفته میشود که پاسخ هر سئوال درستی در خود همان سئوال است.
پس، اول سئوال درست را باید پیدا کنم.
آيا "من" همانم كه نامش فلان است !؟
متولد فلان سال و ماه و روز است !؟
پدرش فلانيست و مادرش فلان و اهل فلان آبادى و شهر است !؟
آيا "من" آنم كه تحصيلاتى دارد و يا ندارد!؟
در بين خانواده عضو سربلند و يا سرافكنده است ؟
در بين فاميل و دوست و آشنا و در اجتماع مردى موفق و يا ناموفق است !؟
اين "من" چيست و كيست كه اينقدر در مقايسه است و نگران ُبرد و باخت زندگى كه نمى داند به چه علت بايد در اين مسابقه ى جانفرساى بى وقفه و پايان ناپذير حضور و ابراز وجود كند !؟
هيچ از خود سئوال كرده ام كه حقيقتا از كجا آمدم و كجا هستم و به كجا می روم !؟
آدرسم وجودیم كجاست !؟
در كجاى اين ُبردار زمانی كه در ذهنم حك شده و بدون ترديد تلقينى است، قرار دارم !؟
خود را چه كىسى مى دانم !؟
وقتی به این سئوال فکر می کنم، خود را به نامى كه صدا مى زنند مى شناسم !
و اين يادآور شخصيتى است كه بر خود فرض گرفته ام !
يا نهایتا به فاميلى اى مى شناسم كه مشخصه هويتم است، و مرا به پدر و مادر و خانواده و فاميل و محله و شهر و كشور و فرهنگ و تاريخ و مطالبى كه اين هويت را به من القاء مى كنند مرتبط مى كند، که در نهايت از خود اثرى يافت نمى شود..!!
آنچه نتيجه مى گيرم اين است كه وقتى به كيستى ام مى انديشم، می بینم که محكوم به كسى بودن هستم.
درحالى كه مى دانم همه ى مسايل، از همين كسى بودن و كسى شدن آغاز می شود !
چرا بايد يك كسى بشوم !؟
چرا نبايد خودم باشم !؟
وقتى قصد كسى شدن دارم يعنى كه الگويى و فردى و صفتهايي را پيش خود فرض گرفته و مى خواهم آنطور و آنگونه باشم.
و اين، خبر از بى خبرى و نداشتن شناخت از خودم را مى دهد !!
چون خود را نمى بينم و نمى شناسم، توجه و تمركزم بيرون ِاز خود بدنبال الگويى و رنگ ّو لعابى سرگردان است و از لباسى به لباسی ديگر كوچ كرده تا بلكه متجلى بشود.
پس، معلوم می شود كه اين سؤال "كيستم" به اینگونه، نهایتا مرا تا به اینجا بیشتر نمی رساند !
- اما، سؤال از "چيستم" آيا مى تواند مرا به خود آگاه كند و رفع اين تشنگى هزاران ساله را بنماید ؟
وقتى از چيستى ام مى پرسم، به عمقى دعوت می شوم كه نياز به تفكر دارد.
ولى افسوس كه يك عمر به انديشيدن (به معنای جابجا كردن تفكرات و تأملات ديگران و تكرار آنها) عادت كرده و تفكر كردن را نمى دانم !
چيستى از چه سخن مى گويد و پرده از چه برمى دارد !؟
آيا به كمك علوم تجربى، طبيعى و انسانى كه روز به روز هم پيش رفته، مى توان كنكاش كرد و نتيجه اى گرفت ؟
بعيد می دانم، چون چيستى ام در ارگانيسم، كالبد فيزيكى ام محدود نيست كه بشود زير كارد و ميكروسكوپ علم تجربى برود و مكشوف بشود.
چيستى ام كه "من" است را بايد فقط خود "من" بشناسد !
اين "من"ى كه در هزاران لايه و پرده پيچيده و پنهان در وجود من است را چگونه ديگرى می تواند برايم شرح كند!؟
پس خودم بايد نترسيده و اراده كنم و با ابزار شناخت چون قواصان به عمق درياى وجودم شنا كرده تا شايد با او مواجه بشوم و ...
ش.الف
توکیو 2015/3/13