۱۳۸۷ شهریور ۱۰, یکشنبه

بعث پیامبر اکرم (ص) - سروش ۱۹

تاریخ نصب روی وبلاگ
Aug. 30. 2008
بعث پیامبر اکرم (ص)
از بیانات جناب آقای دکتر عبدالکریم سروش
(۱۹)
بسم الله الرحمن الرحیم

پیامبر با رستاخیزی که در وجود خودش پدید آمد، رستاخیزی را در میان مردم و تاریخ پدید آورد. رستاخیزی که دامنه ی امواج آن تا به امروز کشیده شده و ما و بسیاری چون ما را در کام خود کشیده است.  نه پیامبر اسلام و نه هیچ پیامبر دیگری، نه مشی فلسفی داشت، و نه اندیشه هایی مانند اندیشه های عالمان علوم تجربی عرضه کرد، و نه دینی آورد که آن دین جانشین عقل مردم بشود و مردم را از تعقل بی نیاز کند.  هیچ یک از اینها نبود.  پیام اصلی همه ی انبیاء، و بالاخص پیامبر بزرگوار اسلام، همان بود که مولوی به نیکی دریافته بود و بیان کرده است :
چون به آزادی نبوت هادیست
مـؤمنــان را ز انبیــا آزادیست
مهمترین پیام پیامبر آزادی بود، آزادی از تعلقات، آزادی از رذایل، آزادی از بیگانه های درونی، آزادی از ارباب های انسان کُش بیرونی.  پیامبران در تجربه های باطنی خود به نیکی دریافته بودند که عقل آدمی اگر آزاد از هوس نباشد، و وجود آدمی اگر فارغ و پیراسته از بیگانگان نباشد، و خودِ آدمی اگر با ناخود آمیخته و عجین شده باشد، آن عقل، آن خرد، آن نفس، آن ذهن و آن شخصیت ارزشی ندارد.

اینکه ما آدمیان را به خردورزی تشویق کنیم دعوت تام و تمامی نیست.  اینکه آدمیان را به شکوفا کردن استعدادشان دعوت کنیم، دعوت تام و کاملی نیست.  در درجه اول و پیش از هر دعوتی و اقدامی باید در خالص کردن آدمی بکوشیم و در بیرون کردن بیگانه ها اقدام کنیم.  وقتی که مملکت وجود آدمی از بیگانگان پیراسته شد، آنگاه است که شکوفا شدن استعدادها، به فعلیت رساندن قوه ها، به کار گرفتن خرد و نیروهای دراکه ی آدمی معنا و مصلحت پیدا میکند.  بزرگترین مبارزه ی پیامبران، با سرکشیهای آدمی بود.  انسانشناسی انبیا حول یک محور مهم گردش میکرد که عبارت بود از اینکه آدمیان علی الاصول و بالذات سرکشند و تا این سرکشی و خودخواهی و فرعونیت هست، آدمی نمی تواند از خود بهره برداری بکند.  لذا پیامبران بیشترین حمله ی خود را متوجه آن بیگانه ها میکردند که آدمی را از خود بیرون می اندازند و وجود او را مخدوش و مغشوش و ناخالص میکنند.  عبادتهایی که پیامبران برای مردم آوردند و دستورهایی که در اعمال عبادی و در رفتارهای اجتماعی به مردم دادند، مثل پرداخت زکات و انفاقات مالی و مادی، شیوه های فردی که برای سلوک به مردم آموختند، همه متوجه به این مقصد بود که سرکشیهای نفس آدمیان را فرو بکوبند و انسان را معتدل و متعادل بکنند و او را بر جای خود بنشانند.  پس از اینهاست که آدمی میتواند با بالهای باز شده پرواز بکند.

طرح مسئله خداوند علاوه بر اینکه عنصری بزرگ در جهان بینی انبیاست و آدمی را به یک واقعیت عظیم و فربه، و بلکه فربه ترین واقعیت عالم هستی، راهنمایی میکند، نقش فرو کوبنده ی سرکشیهای نفس آدمی را هم دارد.  انسان وقتی که در مقابل خدایی بزرگ قرار میگیرد به حقارت خود اذعان میکند.  این حقارت، حقارت مذموم نیست، بلکه حقارت ممدوح است، به معنای ضعف نفس و القای ذلت و زبونی آدمی نیست، بلکه به معنای القای واقع بینی است.  این حقارت، آدمی را متوجه به حقیقت خود کردن است.  حقیقتی که محدود است و حق پاره ای از سرکشیها را ندارد. به یاد مرگ بودن نیز همین تأثیر را دارد.  عبادتها، مثل اقامه ی نماز و روزه، و خواهش ها و شهوات نفس را فرو کوفتن و در مقابل آنها سدی و منعی نهادن، همه معطوف به این غایتند.  آدمی تا بر سر جای خود ننشیند و به حد خود قانع نشود و محدودیت وجود خود را درنیابد و به آن اذعان نکند، حتی اگر فیلسوف ترین فلاسفه، عالِم ترین عالِمان، شاعرترین شاعران و هنرمند ترین هنرمندان باشد، به چیزی نمی ارزد ! برای اینکه همه آن دانشها و فلسفه ها و هنرها خرج فربه تر کردن آن خودی میشود که ناخالص و سرکش است، همان جانوری که از بیخ و بن بیمار است.  مهمترین نقطه حمله ای که انبیا انتخاب کرده بودند و مستمراٌ و آگاهانه به آن نقطه حمله میکردند، همان نقطه ی سرکشی و فرعونیت و استکبار نفس آدمی بود و معتقد بودند که در پرتو علاج این بیماری همه ی نیروهای سالم انسان به نحو بهداشتی آزاد میشود و در آن صورت آدمی حق هرگونه پرواز و حرکت و تاختی را خواهد داشت.  محوری که انبیا برای زندگی معرفی کردند، ( خدا ) و از آدمیان خواستند تا همه ی رفتارها و افکار خود را معطوف به آن محور بکنند دقیقا به همین منظور بود.  قل ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین، لا شریک له و بذلک أمرت و انا اول المسلمین (سوره انعام، آیه 162 و 163).  بگو نماز من، عبادت من، قربانی کردن من، زیستن من، مردن من، همه بخاطر خداوند است، همه معطوف به اوست و همه برای اوست.  خدایی که شریک ندارد.  مأموریت من این است و من اولین مسلمین هستم.

جاهلیتی که در قرآن از آن یاد شده است و ما به منزله ی دوره ای از ادوار تاریخی و حیاتی اعراب مخاطب پیامبر آن را شناخته ایم، در حقیقت حالتی از احوال روحی اعراب زمان پیامبر (ص) بود. جاهلیت به معنای نادانی نیست، به معنای تاریکی نیست، و کلمه ی جهل، ابتدائاٌ و در معنای اصلی خود، دلالت بر نادانی به معنی نداشتن معلومات و خالی بودن ذهن ندارد.  جاهلیت، اصلا معنایش این نیست.  یک معنایی اخلاقی دارد.  معنای اخلاقی جاهلیت ضد حلم است.  انسانی که حلیم نیست، یعنی زود جوش می آورد، سخن مخالف را بر نمی تابد، از سر سرکشی با دیگران در می افتد، حق وجود و حق سخن گفتن به دیگری نمی دهد، اهل مفاخره، اهل تکبر، اهل عُجب و اهل استکبار است، همه چیز را برای خود میخواهد، به دیگران چیزی نمی دهد، چنین شخصی جاهل، و واجد عنصر و روحیه ی جاهلی است.  در پاره ای از ابیات مربوط به دوران جاهلیت، شاعران کلمه ی جهل را برای دیگهای غذا بکار می بردند.  و میگفتند، که دیگهای ما واجد جهلند، یعنی غل و غل میجوشند.  این جوشیدن، جوش آمدن و سرریز شدن را تعبیر به جهل میکردند.  اینکه در قرآن آمده است که کسانی حمیت جاهلی داشته اند و اینکه گفته شده است اعراب معاصر پیامبر متعلق به دوران جاهلیت بوده اند، بدین معناست که آن اعراب واجد عنصر جاهلیت بوده اند نه ساکنان و مقیمان دوران جاهلیت.  و این جاهلیت مهمترین چیزی بود که پیغمبر (ص) با آن مبارزه کرد.  اسلام در مقابل این عنصر جاهلی مطرح شد.  حلم در مقابل این عنصر جاهلی مطرح شد و این جاهلیت دقیقا تجلی همان سرکشی و تفاخری بود که در میان اعراب وجود داشت و روح قبیلگی شان هم مزید بر علت بود و بر آن می افزود.  اسلام در آن محیط و در آن زمانه و در آن چهارچوب فکری و روحی و منشی که اعراب داشتند، معنای بسیار مشخصی پیدا میکرد، این سرکشیها را فرو نهادن و سجده کردن.  اینکه در اسلام آمده است که انسان در حالت سجده بیش از هروقت دیگری به خداوند نزدیک است، و اینکه حالت سجده شریفترین حالت عبادی شمرده شده است، همه دعوت به یک چیز هستند :
سر را به زمین چو می نهی وقت نماز
آن را بـه زمیـن بنــه کـه در ســر داری
یعنی سر را از این باد نخوت خالی کن، از این سرکشی بپرهیز، و از این اسب چموش خود خواهی فرو بیا.  آنچه بعدها صوفیان و عارفان ما، (گاه به نحو افراطی) بر آن تأکید کردند و از آدمیان خواستند که خود خواهی خود را به صفر برسانند، (و حتی، البته به گزاف، دعوت به ذلت پسندی کردند) دنباله ی آن دعوت اصلی انبیا بود.  (البته دعوت بدین شکل، انحرافی از تعلیم اولیه ی انبیا و افراط درآن بود، ولی به هرحال ازهمان دعوت اصلی الهام گرفته بود)  همه ی اینها به نیکی دریافته بودند که پیامبران در سعادت بشر نه بر هیچ اندیشه و اصل و قاعده و فرمول فلسفی تکیه کردند، که به پیروان خود بگویند که اگر کسی این فلسفه ها را بداند سعادتمند میشود، نه بر هیچ اصل و فرمول و قانون علمی تکیه کردند که بگویند هرچه ذهن کسی گرانبارتر از تئوریهای علمی باشد به خدا نزدیکتر است، این سخنان را نگفتند.  البته چنین نبود که علم یا فلسفه را تحقیر کنند، ولی اصلا سعادت را منوط به اینها ندانستند.  انبیا چنین تعلیم دادند که اگر کسی روحی آکنده از خودخواهی داشته باشد، این علمها و فلسفه ها و هنرها همه خرج آن خودخواهی خواهد شد و آن خود را فربه تر و متورم تر خواهد کرد و شخص را به جای آنکه به خدا نزدیکتر کند، از او دورتر خواهد کرد.  تعلیم مهم انبیا این بود که خود را خلاص و خالص، و وجود خود را از دست این بیگانگان رها کنید.  پیام اصلی آنان پیام رهایی و آزادی بود :

چون به آزادی نبوت هادیست
مـؤمنــان را ز انبیــا آزادیست
این آزادی اگرچه با معنای متعارف امروز منافاتی ندارد، اما در درجه ی اول، آزادی وجود آدمی بود از بیگانگانی که او را احاطه کرده اند.  شیطان سمبل این بیگانگان بود.  شیطان یکی و دوتا نیست، بلکه هرچیزی که آدمی را از خود بستاند شیطان آدمی است.  شخص هم باید بگردد و شیطان خود را پیدا بکند نه اینکه گمان کند شیطانی در گوشه ای هست و ممکن است به سراغ او بیاید، یا نیاید، یا فکر کند یک شیطان برای همگان است.  هر کسی شیطانی برای خود دارد که باید با او بجنگد و مبارزه کند و بر او غالب شود.  این شیطانها انواع و اصنافند و تمامی ندارند.  با فرو افکندن یک شیطان نوبت به جنگ با شیطانی دیگر میرسد :
می نگـر در خود چنین جنگ گـران
پس چه مشغولی به جنگ دیگران
آدمی رفته رفته باید از نفس اماره و نفس مشوش که درگیر جدال با شیطانهای درونی و بیرونی است، خلاص بشود تا به منزلگه نفس مطمئنه برسد.  نفس مطمئنه نفسی است که از پیکار با شیطان پرداخته است و در صحنه ی آن پیکار پیروز شده است.  آدمی پس از فراغت از این جنگها، باید در مسیر انجذاب به مبدأ اعلی گام بردارد.
چون ز ذره محــو شـد نفـسِ و نفـس
جنگش اکنون جنگ خورشیدست بس
رفـت از وی جنبـش طبـــع و ســکون
از چـــه از انـــــا الیــــــه راجعــــــون

والسلام و علیکم و رحمته الله و برکاته